من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

لئوی عزیز

برف می بارد و من با این غم های بزرگ ، با این نگرانی های مختص آدمیــزاد ،خوشحالم. خوشحال از اینکه شانس بزرگ زندگی کردن را داشته ام.به این دنیا آمده ام و از دیدن برف پشت پنجره، در یک شب سرد زمستانی ، ذوق بچگانه ای کرده ام.حالم خوب نیست ، دروغ است اگر بنویسم که حالم خوب است. اما من به تو راست میگویم در عین خوب نبودن های مدام ، خوشحالم ، سپاسگزارم ، و اگر دنیا اجازه دهد عاشق زندگی کردن هستم.امروز آ را دیده ام و زندگی ام می درخشد. امروز با میم که مریض است دعوایم شد و قلبم شکست اما همچنان زندگیم می درخشد. به بلوغ زیادی رسیده ام. شرایط سخت نمیتواند مرا ناامید کند. همیشه چیزی برای ادامه دادن هست. همیشه جمله ای از ناکجاآباد به تو گفته خواهد شد تا دوباره تو را از زمین بکند.آدم هایی که مامورند گرد جادوییشان را روی روزهای خاک گرفته ما بریزند. امروز کسی به من جمله ای نگفت که حالم خوب شود ، کسی حتا گرد جادوییش را برای من مصرف نکرد، اما خودم تصمیم گرفتم بلند شوم ، خوشحال باشم و از همین اتفاقات کوچک زندگی ، ازهمین داشته های الان ، از همین بودن در خاکی که آرزویم نیست ، سپاس گزار باشم. دلم با این زندگی دارد کنار می آید. قلبم دارد در این روزهای بد ذوب میشود . با خودم میگویم امی! تو داری روزهای سختت را به خوبی سپری میکنی و قوی شدن کار ساده ای نبود! به اندازه یک زندگی پر ماجرا ، قوی شده ام و دیگر ترسی برایم نمانده. میخواهم امیدم را محکم در دستم نگه دارم و با قلبی که تند میزند ، زندگی کنم.برایم دعا کن. زیر این بارش گوله های کوچک برف دعایم را به آسمان ها ببر.

 

امی در یک شب برفی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۵

لئوی عزیز

حقیقتا روزهای سردرگمی را شب می‌کنم. و قلبم ... قلبم را مثل ماهیچه‌ای که انقباض‌هایش بیشتر است ، در سینه‌ام حمل می‌کنم.چیزی را از این روزهایم بردار تا کمی از سنگینی‌شان کاسته‌شود. دوست داشتن خیلی سخت بود؛ سخت‌تر از تعادل داشتن بر روی طناب بالای دره‌‌ای بلند. اما من در هرچیزی که بد باشم ، در این کار حرفه‌ای ترینم. نه بخاطر تجربه‌های متعدد نداشته‌ام ، بلکه از ابتدای فهم وجودم در این دنیای بزرگ ، احساس کردم مسئله‌ی دوست داشتن را از برم.انگار چیزی در من و با من ، به امانت به اینجا آورده‌شد.مثل استعدادی مادرزادی که از ابتدا بلد بوده‌ام.حالا با آ روزهایم رنگی‌تر می‌گذرد و هرگاه که احساس میکنم کسی نیست تا من را ببیند ، چشم‌های خیره‌ی آ در تاریکی برق می‌زند. آ برایم یادآور این است که ماموریتم شاید همین دوست داشتن کمال‌گرایانه‌ی او باشد. پس سپاس‌گزارترینم در عشق!
حالا بگذار از خود خودم برایت بگویم که کتاب خواندن چقدر از من ِحالا ، دور شده! از این بابت متاسفم و سعی در جبران این روزهای بی‌کتاب دارم. در دوراهی ماندن و رفتن خیلی وقت است ایستاده‌ام.نه یک قدم به جلو و نه عقب‌گرد! دارم فکر می‌کنم؛ سال‌های سال است دارم فکر میکنم که بروم و دلتنگی را با خودم لای چمدان‌هایم بپیچم و بساط زندگی و خوشبختی را جای دیگری پهن کنم یا بمانم و غصه سرطان دوباره برگشته‌ی میم را بخورم و شب‌ها از این زندگی ساده‌ی بدون دلتنگی متشکر باشم؟ کدامش؟ اما ته قلبم مدام می‌گویم هرچیزی که بهترینم باشد همان شود. می‌گویم که قلبم از مهاجرت کنده نشود و از آن طرف هم غصه‌ی رویای مهاجرت مرا زمین نزند. به هرحال زندگی انتخاب درست میان تصمیم‌های سخت است. با هر تصمیمی مسیر همه‌چیز ناگهان تغییر می‌کند. باید درست‌ترین انتخابم را انجام دهم.من امیدوارم به همه‌ی روزهایی که می‌درخشند ، به تمام احساساتی که در جریان‌اند. مثل این خورشیدی که پشت ابرهای امروز نمی‌ماند ، روزهای خوب من هم پیدایشان خواهد شد. باید کمی صبر کنم.صبر کنم و از زندگی بخواهم که در هر اتفاقش برایم چیز تازه‌ای داشته باشد تا قدم‌هایم دوباره رو به جلو برداشته شود. لئو شاید فقط بتوانم به تو بگویم که چقدر سمت چپ بدنم ، درست همان‌جایی که آدم‌های زیادی را در خودش دارد ، چقدر سنگین‌است. چقدر غم ‌انگیزم و چقدر سرگشته . اما دارم ادامه می‌دهم ؛ با تمام اتفاقات ناگوار زندگی ، می‌خواهم ادامه دهم.

 

امی استوار در مسیر زندگی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۰۰:۵۴

لئوی عزیز

 

کاری برایم انجام بده. معجزه بزرگ تری از آسمان ها برایم بخواه.حالا که باران غمگینانه می بارد هیچ چیز خوشحالم نمیکند. از همه آدم ها فراری هستم و آنقدر ناتوانم در صحبت کردن ، که دلم میخواهد سال های زیادی را بخوابم.آنقدر عصبانی هستم که برای خودم یک ماگ پر از گل گاو زبان تجویز کرده ام بلکه کمی ، فقط کمی ذهنم شل شود. این بدن درد و کوفتگی از ورزش دیروز ، این عقب افتادن هایی که همه چیز زندگی ام را بهم میریزد ، این باران بی موقع ، فردا صبح زود با میم MRI رفتن ، صدای نوتیفیکیشن گوشی ، ابراز علاقه های شدید آ ، همه چیز عصبیم میکند. یک بغض بزرگ را حمل میکنم که هرآن مواظبم که نشکند.شاید اگر پابه پای این آسمان گرفته گریه کنم ، کمی حالم بهتر شود. نمیدانم ... نمیدانم.اما خوب میدانم با هزار سال بارش شبانه روز هم دل من باز نمیشود....هوا بــد است..!

 

امی تحت فشار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۰ ، ۰۰:۱۴

دیدی باز شروع کردند؟ هنوز هم دارند مخفی کاری میکنند ، حتی در عشق. من میگویم آدم اگر کسی را دوست داشته باشد باید با صدای بلند بگوید.

 

+«هوشنگ گلشیری»

+«آینه های دردار»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۳

اما حالا فکر می کنم که شاید حق با بهار بود ٬ با همان ساقه های لخت . بر این پهنه ی خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد . نفس ِ بودن به راستی موکول به بودن ِ ما نیست .و این خوب است ٬ خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبسته اند ٬ خوب است که غم ما ٬ با استناد به قول شاعر "اگر غم را چو آتش دود بودی" دودی ندارد ٬ تا جهان جاودانه تاریک بماند.

 

+«هوشنگ گلشیری»

+«آینه های دردار»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۰

گفت : خیلی خسته ام ، از بس آدم میبینم و از بس حرف میزنم ، اما مجبورم ، باید ببینم دنیا چه خبر است ، بعد شاید کاریش بکنم.

 

+«هوشنگ گلشیری»

+«آینه های دردار»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۶:۱۶

گاهی آدم نمیداند بعضی چیزها به کجا یا کی تعلق دارد، مینویسیم تا یادمان بیاید و گاهی تا آن پاره را متحقق کنیم برایش زمان و مکان میتراشیم.گاهی هم چیزی را مثل وصله ای بر پارچه ای میدوزیم تا آن تکه عریان شده را بپوشانیم ، اما بعد میفهمیم آن عریانی همچنان هست.

 

+«هوشنگ گلشیری»

+«آینه های دردار»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۶:۱۲

لئوی عزیز

 

میم سرطان استخوان دارد و انگار سرطان ها اگر بیایند هیچوقت آدم را رها نخواهند کرد؛ با این حال من به معجزه اعتقاد دارم. برای میم هرلحظه دعا میکنم و با خودم فکر میکنم کاش من جای میم بودم.دیشب که از باشگاه برگشتم بلافاصله با میم تماس گرفتم تا نتیجه نمونه برداریش را بپرسم؛ میم! غصه ات برایم قده دنیا دراز است و هرکجا را نگاه میکنم ، با غم عمیق تو عجین شده است. دیشب بعد از مکالمه ام با میم چشم های پر از اشکم را از مامان قایم کردم و بلافاصله به حمام پناه بردم.بعد فکر کردم آدم ها باید با یک سری از مشکلاتشان به طور مسالمت آمیزی تا آخر عمر زندگی کنند.اما میدانی؟ من هنــوز هم به معجزه ایمان دارم.برای همین امروز را طور دیگری شروع کردم. باید دوباره سپاس گزار باشم برای شیمی درمانی نشدن دوباره میم! برای اینکه میم هنوز هم هست ، میتواند زندگی کند ، سالم باشد ، بخندد ، فقط باید قوی تر باشد.پس نباید غصه بخورم. باید شکرگزار بمانم. امیدم را نمیدانم کجا گم کرده ام. اما باید امیدوار بمانم. همه چیز درست خواهد شد. این زندگی ناعادلانه ، دوباره خوب میشود. روزهای خوب من دوباره بازمیگردند. باید امروز را زندگی کنم.کاری که دیروز فراموشش کردم.

 

 

امی معتقد به معجزه در عصری که معجزه معنایی ندارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۰ ، ۱۳:۱۳

لئوی عزیز

نامه نویس خوبی نیستم دیگر. و دروغ نیست اگر که بگویم دستم به نوشتن نمی رود. اینجا پناه گرفته ام که چیزی روی قلبم بیشتر از این سنگینی نکند.دست و پا شکسته کلمه ها را جفت و جور میکنم تا آرام بگیرم ، تا چند سال دیگر بیایم و این جا را بخوانم و به نگرانی ها و دغدغه های الانم بخندم.از ح بی خبرم و این بی خبری را گذاشته ام پای تمرین کردن برای رفتن و جداشدنش. به هرحال آدم ها هرگز ماندگار نیستند و احمقانه است اگر بخواهم وابستگی ام را به ح مانع کنم برای زندگی نکردن هایم. فعلا نگرانی ام برای میم بزرگتر از حماقتم است. بزرگ تر از قلبم ... میم همیشه مرا نگران میکند . با غمگین بودن هایش ، با اخلاق های خاصش با آدم ها و حالا با جواب آزمایش هایش که همه چیز فردا معلوم می شود. فقط خدا میداند چقدر از دلشوره هایم را پشت پلک های باد کرده ام پنهان کرده ام تا کسی نفهمد چه تلاطمی در من به پا شده است. ظاهرم آرام است؛ شاید آرام تر از همیشه . اما هیچکس نمیتواند درونم را ببیند.اما این روزها ایمان آورده ام به معجزه زمان! به اینکه چقدر میتواند احساسات آتش گرفته قلب را خاکستر کند. چقدر میتواند با هر گدازه ای که میسوزد ، آدم را قوی کند و زندگی را جرعه جرعه در حلقت فرو کند. برای همین است که آدم ها گاهی یک شبه پیر میشوند ؛ زمان با آن ها کاری میکند که همه چیز را بفهمند ، قانون این بازی دیوانه وار را یاد بگیرند و آن ها را مجبور میکند که دست به حرکت شوند. برای همین من هم به مرور توانستم بر خودم مسلط شوم. که مشکلات زیادی برای همه وجود دارد. که زندگی شاید دست و پا زدن و در آخر نجات پیدا کردن از مشکلاتی است که شاید در حقیقت بزرگ نیستند اما ما آن ها را بزرگ می پنداریم. حالا چند سال بزرگ تر از روزهای دیگرم هستم. هر دفعه درس های زیادی یاد میگیرم از این جریان ناآرام زندگی و هردفعه سپاس گزارتر میشوم.مرا ببین که چقدر عوض شده ام.همیشه خواسته ام قوی بمانم.که مشکلات اگر بودند مرا از پا نیندازند. که همیشه سپاس گزار تر از ثانیه قبلم باشم. حالا آن امی کوچک قدیم که دلش میخواست خوب باشد و خوب زندگی کند جایش را به امی واقع نگر الان داده است.چه خوب که بزرگ تر شده ام و حالا درست در این نقطه از زندگی ، در صفحه ای اجتماعی که کسی نمیخواندش ، برای تو تایپ میکنم و سنگینی قلبم فراموشم میشود. چه خوشبختم من وسط این همه نگرانی:)

 

امی در تاریکی این روزها

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۱۶:۵۹

ما بر اساس افکار و تجربه‌هایی که به دست آورده‌ایم آدم‌ها را بزرگ و کوچک می‌کنیم.
آدم‌ها هم با ما همین کار را می‌کنند.یک بازی فریبنده و گمراه‌کننده‌است.تمرکز بر دنیای بیرونی ،تمرکزی خسته‌کننده است .تا هم از درون خودمان دور شویم و هم از واقعیت بیرونی.
واقعیت این است که در درون هرکدام از ما آنقدر ایراد وجود دارد که اگر درونمان را پیدا کنیم و وقت صرف رفع مشکل‌های درونیمان کنیم دیگر وقتی پیدا نمیکنیم که نگران تصویرمان در ذهن دیگران باشیم.
در مقابل ِهرآنچه بیرون از شما است سکوت کنید و اجازه دهید عبور کند.منظور از تسلیم بودن ، بی‌تفاوتی و بی‌مسئولیتی نسبت به دنیای اطرافمان نیست، بلکه منظور از جهان بیرونی ، دنیای ذهنی دیگران است.

 

 

+«پونه مقیمی»

+«تکه‌هایی از یک کل منسجم»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۶