من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۷ مطلب با موضوع «مونولوگ های بی سروته» ثبت شده است

ابر های دوره‌گرد دیگر به اینجا نمی‌آیند.تنهایی آغاز می‌شود و جهان تکه‌ای از خودش را به یاد نمی‌آورد. مرثیه‌ی غم‌انگیزی بگذار و با این ابر کوچک کمی ببار.بعد بلند شو و کمی با ریتم این باران برقص. یادت می‌رود یک روز ... یادت می‌رود که تنها در خانه مانده‌بودی و بعد از دو سال تازه ابرهای باران‌زای صبحگاهی را دیده‌بودی. تو را که از دیدن محرومت کرده بودند. تو را که پنجره‌ای برای دنیایت نبود ... حالا همه‌چیز را خوب ببین. به سان آخرین دیدار چشم و آسمان.

 

امی باران‌ندیده

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۲ ، ۱۲:۲۹

آشفته‌ام.آشفتگی‌ام سر و ته ندارد.نمی‌دانم با خودم و این روزها چه کار کنم.در نمی‌دانم‌ترین حالت موجودم هستم. شاید اندازه‌ی یک دریاچه‌ی کوچک گریه کرده‌ام.بخاطر سوتفاهم با میم.قلبم درد میکند.من باعث دردش هستم.اما قلب من هم درد می‌کند و من گاهی فکر میکنم آیا سرطان قلب هم ممکن است وجود داشته باشد؟! به ع می‌گویم خیلی گیر کرده‌ام.به لبه‌های سخت زندگی گیر کرده‌ام.و بابا راست می‌گوید که زندگی همینطورش هم سخت است.چرا این سختی تمام نمی‌شود برای من؟!

بوسه‌های آ هم چاره نبود حتا...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۲ ، ۲۳:۴۶

برای این مقدار از غم‌هایتان که روی قلب من می‌گذاریدشان ، به اندازه‌ی کافی مقاوم ساخته نشدم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۰۶:۵۷

صبح ، صبح بعد از تو ...

 

ح رفته‌است و من اینجا مانده‌ام.مهاجرت از آدم‌های زندگی باید تجربه‌ی سختی باشد ، اما کسانی که می‌مانند چیز‌ سخت‌تری را تجربه خواهند کرد. حالا با جای خالی ح نمیدانم چه کار کنم.می‌توانم زندگی را بی دوست ، بدون آخرهفته‌های بی دریاچه و قهوه ، بدون حرف‌زدن‌های بی سانسور با کسی ، تاب بیاورم؟ ح تکه‌ای از من بود که جدا شده‌است.انگار که خیلی ناقص‌تر از همیشه شده‌ام ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۱ ، ۰۷:۴۰

از سرکار برگشته‌ام.همه همه‌چیز را فهمیده‌اند جز بابا. از خانه بیرون می‌روند.توی حمام زجه می‌زنم.مثل یک آدم معمولی که دارد یک روتین هرروزه‌ را انجام می‌دهد.گریه‌هایم تمام نمی‌شوند اما حسابی چشم‌هایم قرمز است.از حمام بیرون می‌آیم. سومین قهوه‌ام را درست میکنم. به ع می‌گویم یک موزیک بی‌کلام برایم بفرست.میخواستم در سکوت ، خودم را خفه نکنم. حالا با باد سشوار ، با مزه کردن سومین قهوه‌ی تلخم ، با موزیک بی‌کلامی که روحم را نوازش می‌‌دهد ، گریه‌ام گرفته‌است. به آ می‌گویم اگر خدا بخواهد میم را از من بگیرد ، شاید دیگر نتوانم ببخشمش.
برای خودم ، خود خوشبخت سابقم ، که حالا اینطور بی‌دفاع و ناامید گشته‌ام ، برای قلبم که تکه‌پاره شده‌است ، برای همه‌ی چیزهایی که می‌توانست جور بهتری باشد ، دلم می‌سوزد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۲۰

نازک نارنجی بغض‌آلودی هستم که خوشحالی امروز از دماغش درآمده‌است. میم باعث اذیتم می‌شود.قلبم را فشرده می‌کند.و گاهی خیال میکنم یعنی می‌شود آدم از خواهر خودش متنفر شود و در عین حال جانش را هم بدهد؟ می‌شود؟
میم گاهی زندگی را به انتهایی‌ترین نقطه‌ی گلویم می‌رساند
گاهی خودم را لبه‌ی یک دره‌ی بلند و تاریک تنها پیدا میکنم که میم هلش می‌دهد و من سقوط می‌کنم.پیچ و تاب میخورم در فضا. سرم به سنگی سخت برخورد می‌کند و دردم می‌گیرد اما نمیمیرم. بدی زخم‌های آدم‌‌ها این است که انسان جانش بلافاصله تمام نمی‌شود. زخم‌ها غده می‌شوند و غده‌ها بزرگ و بزرگ می‌شوند.میم برایم زهر و مرهم است.دور بودن از او حالم را بهتر می‌کند و اگر هم نباشد انگار که دیگر فاتحه‌ی زندگی‌ام خوانده‌است.
اینجا باشد این نوشته. که بخوانمش بعدها. که چقدر درمانده می‌شوم از آدم‌های نزدیکم.که چقدر خسته می‌شوم ناگهان از زندگی. حتا با وجود عشق. حتا با تمام امیدی که در دلم هست. که آدم‌ها تمامشان خنجر هستند. اگر تو را زخمی نمی‌کنند چیزی از خنجربودنشان کم نمی‌شود. سرم متلاشی می‌شود. و چشم‌هایم دریاچه. نورون‌های مغزی‌ام در جریانی مغناطیسی در سرم مدام این‌طرف و آن‌طرف می‌روند.
قطره‌ی اشکی سرازیر می‌شود.
زخم‌ها به مرور التیام پیدا می‌کنند
جای زخم‌ها اما نه!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۱:۴۵

هنوز هم شب است.همیشه شب است. تمام شبانه‌روز ، تمام زندگی. همه‌چیز تاریک است .اما هرچیز تاریکی جادوی خاص خودش را دارد. در این میان ، گاهی آفتاب سر می‌رسد و همه‌چیز روشن می‌شود.این‌وقت‌ها ، اوقات خوب زندگی است.آن لحظه‌ای که از خوبی زیاد غیرقابل‌باور است. اما نباید ناامید شد؛ زیرا که تاریکی‌های زندگی هم زیبایی‌های خاص خودش را دارد.این را موقعی خواهیم فهمید که آفتاب دارد چشم‌مان را می‌زند و دلمان برای ساعات تاریکی تنگ است.این شاید درس زندگی است.این درست همان چیزی است که یادم مانده است.
شب دارد تمام می‌شود. گرگ و میش است. صدای ماشین‌ها سکوت اتاق را برهم می‌زند.سعی می‌کنم دوباره چشم‌هایم را ببندم.فکرهای پراکنده‌ام را یک جا جمع کنم و پلک‌هایم را از سنگینی دغدغه‌های بیهوده‌ ، سبک‌تر کنم.خوابم نمی‌برد.روزهای معمولی خوب من.دوستتان خواهم داشت و شاید که در خاطرم نمانید اما قلبم را قوی می‌کنید.دارم دنبال ماه کامل امشب می‌گردم.انرژی‌هایم زیاد است و فکر می‌کنم تحت تاثیر همین امر هستم.دارم در شب ، به شب ، فکر می‌کنم.دلم برای روزهایی که تاریکی‌ها را بیدار می‌ماندم و روشنایی‌های روز را می‌خوابیدم تنگ شده‌است.دلم برای جادویی که در هوای آن روزها بود تنگ‌تر.
اما تو یادت نرود 
هراتفاقی که بیفتد ،
هرچقدر که سیاهی‌ها تو را احاطه کرده باشند،
و امید از تو دور مانده باشد،
اولین تلالوهای خورشید خواهد تابید.
آن لحظه بسیار نزدیک است به حالا
چشم‌هایت را ببند
و کمی منتظر بمان
بار دیگر ،
نور متولد خواهد شد.

 

امی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۰۵:۵۰