دیدی باز شروع کردند؟ هنوز هم دارند مخفی کاری میکنند ، حتی در عشق. من میگویم آدم اگر کسی را دوست داشته باشد باید با صدای بلند بگوید.
+«هوشنگ گلشیری»
+«آینه های دردار»
دیدی باز شروع کردند؟ هنوز هم دارند مخفی کاری میکنند ، حتی در عشق. من میگویم آدم اگر کسی را دوست داشته باشد باید با صدای بلند بگوید.
+«هوشنگ گلشیری»
+«آینه های دردار»
اما حالا فکر می کنم که شاید حق با بهار بود ٬ با همان ساقه های لخت . بر این پهنه ی خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد . نفس ِ بودن به راستی موکول به بودن ِ ما نیست .و این خوب است ٬ خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبسته اند ٬ خوب است که غم ما ٬ با استناد به قول شاعر "اگر غم را چو آتش دود بودی" دودی ندارد ٬ تا جهان جاودانه تاریک بماند.
+«هوشنگ گلشیری»
+«آینه های دردار»
گفت : خیلی خسته ام ، از بس آدم میبینم و از بس حرف میزنم ، اما مجبورم ، باید ببینم دنیا چه خبر است ، بعد شاید کاریش بکنم.
+«هوشنگ گلشیری»
+«آینه های دردار»
گاهی آدم نمیداند بعضی چیزها به کجا یا کی تعلق دارد، مینویسیم تا یادمان بیاید و گاهی تا آن پاره را متحقق کنیم برایش زمان و مکان میتراشیم.گاهی هم چیزی را مثل وصله ای بر پارچه ای میدوزیم تا آن تکه عریان شده را بپوشانیم ، اما بعد میفهمیم آن عریانی همچنان هست.
+«هوشنگ گلشیری»
+«آینه های دردار»
ما بر اساس افکار و تجربههایی که به دست آوردهایم آدمها را بزرگ و کوچک میکنیم.
آدمها هم با ما همین کار را میکنند.یک بازی فریبنده و گمراهکنندهاست.تمرکز بر دنیای بیرونی ،تمرکزی خستهکننده است .تا هم از درون خودمان دور شویم و هم از واقعیت بیرونی.
واقعیت این است که در درون هرکدام از ما آنقدر ایراد وجود دارد که اگر درونمان را پیدا کنیم و وقت صرف رفع مشکلهای درونیمان کنیم دیگر وقتی پیدا نمیکنیم که نگران تصویرمان در ذهن دیگران باشیم.
در مقابل ِهرآنچه بیرون از شما است سکوت کنید و اجازه دهید عبور کند.منظور از تسلیم بودن ، بیتفاوتی و بیمسئولیتی نسبت به دنیای اطرافمان نیست، بلکه منظور از جهان بیرونی ، دنیای ذهنی دیگران است.
+«پونه مقیمی»
+«تکههایی از یک کل منسجم»
"همیشگی" مربوط به موجود و یا وجودی غیر از انسان است.هر آنچه به انسان ختم میشود ، "موقت" است.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》
از این توهم بیرون بیاییم که دیگران ما را طرد میکنند.ما فقط در کودکیمان میتوانستیم طرد شویم چون طرد شدن نوعی "احتیاج به حضور شخص خاص داشتن" را نشان میدهد و ما در بزرگسالی نیازمند حضوری خاص نیستیم.
+《پونه مقیمی》
+《تکههای از یک کل منسجم》
وقتی بزرگ میشویم در ما توانایی بقا رشد میکند و ما میتوانیم دنیا و آدمها را تجربه کنیم ، حتا طرد شویم ، زخمی شویم و بتوانیم به سلامت از این درد عبور کنیم و دیگر نیازمند حضور خاص آدمها نباشیم.
وقتی بزرگتر میشویم نجات ما به حضور آدم خاصی وابسته نیست و اگر بخواهیم حقیقت زندگی را ببینیم ، متوجه خواهیم شد که نه تشویق آدمها خیلی ضروری است و مهم است و نه نادیدهگرفته شدن از طرف آنها.انگار آدمها شبیه به رابطههایی میشوند که ما مدام تجربه میکنیم تا رفتارها و توقعات کودکیمان کمرنگ و کمرنگتر شوند و شبیهترین به "خودمان" شویم، بدون وابستگی و احتیاج به شخص خاصی.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》
واقعیت انکارناپذیر این است: زندگی قرار است تمام شود.قرار است یک سری از آدمها را از دست بدهیم ، قرار است هم گریه داشته باشیم و هم خنده ، قرار است آدمهایی ضربه بزنند و آدمهایی مرهم شوند.قرار است تولدها و مرگها در کنار هم باشند ،قرار است اطمینان کنیم و لذت ببریم و بعضیوقتها پیشبینیهایمان برای پایداری "لذت و اعتماد" درست از آب درنیاید.
خلاصه قرار است که زندگی دقیقا طبق برنامهریزیهای ما جلو نرود.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》