برای میم
هنوز خاطرات میتوانند مرا تا سرحد دیوانگی ببرند.چیزی کمرنگ نشده...
برایت ، برای آرامش همیشگی زین پست دعا میکنم.برای خوشحالیهای مدامت ، حالا که پیش خدا هستی دعا میکنم و گاهی قطره اشک کوچکی از چشمم پایین میچکد.عیبی ندارد عزیزکم.من به این گریههای مزاحم عادت کردهام.خودت را ناراحت نکن. اینجا هروقت ابرها طرحهای جالبی در آسمان میسازند میگردم تا تو را میانشان پیدا کنم.غروبها مرا یاد تو میندازد که غروب را دوست داشتی بخاطر همان خاطرهات که تعریف میکردی...در کلینیک دکتر....یادت هست؟ شازده کوچولوی همیشه محبوب و موردعلاقهام حالا برایم یادآور توست که همیشه برایم شازده کوچولو انتخاب میکردی...اما خودت هم شبیهش بودی...از سیارهای دیگر آمدی و حالا فقط اسمت ، یادت و خاطرهات برایمان مانده... دوباره شنبه است...دوباره بغض روی بغض میآورم تا سنگینی صبحهای شنبه را هضم کنم.دلم برایت تنگ شده و این احساس بیپاسخترین حس روی زمین تا ابد میماند....