من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

لئوی عزیز 

از دغدغه‌ی دوری ح گذر کرده‌ام ، از رفتن و خودم را پشت سر خودم جا گذاشتن ، از تمام رویاهای بزرگم گذشته‌ام و حالا تنها دغدغه‌مند روزهای آرام ِِآزادی‌ام...سهمم را نداده‌ام اما تماشاچی خشک و خالی این روزها هم نیستم.حالا عادت کرده‌ام به اخبار بد هرروزه و برای تک‌تک‌شان قلبم سنگین از غم می‌شود.خشم و نفرت تنها خوراک روحی این روزهایم است و میلم به کتاب‌ها نمی‌رود.روح حماسی‌ام در من حلول کرده و چیزهایی که قبلا حالم را خوب می‌کرده‌اند بی‌تاثیرند.حالا تنها دلخوشی واقعیم چهارشنبه‌های جادویی‌ام هستند.منتظر تعطیلات آخرهفته می‌مانم تا بتوانم فکرهای نامرتبم را سامان دهم و گاهی از درد فکرهای تکه تکه‌ی متلاشی‌ام ، پیاده‌روی کنم.بعد خودم را برای این ماراتن آزاردهنده آماده کنم. اما این بار فرق کرده‌است.دو روز مرخصی گرفته‌ام و خودم را از کار زیاد هرروز ، معاف کرده‌ام. به سمت دریاها می‌روم و این وقفه‌ی کوتاه را کمی زندگی می‌کنم.بخاطر میم این سفر را می‌روم. میم که شیمی درمانی‌اش تمام شده و تمام موهایش دوباره ریخته‌است. میم که قسمت بزرگ غم روزهایم را تشکیل می‌دهد اما درد این روزها کمی آن را کهنه‌تر کرده‌است. آخر می‌گویند درد بزرگ درد کوچک را تسکین می‌دهد؛ این بار معلوم نیست جان سالم به در ببرم یا نه. اما من دلم می‌خواهد بایستم ، مقاومت کنم و تمام این زندگی را در لحظه‌ای مهم از یاد ببرم. میروم تا باد به کله‌ام بخورد و دستم به کسی که آسمانش در این نقطه از زمین با همه‌جای دنیا فرق دارد برسد.شاید جوابم را داد و همه چیز را تمام کرد.نمیدانم.

 

امی در شرف سفری به سرزمین دریاها

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۲۲:۴۹

لئوی عزیز

دلم می‌خواست برای ح بنویسم پنجشنبه که نبودی اتوبوس سوار شدم و همان جای همیشگیمان پیاده شدم.آن مسیر دوتایی را ، این بار تنهایی قدم زدم. و خودم را سریعا به آن کافه‌ی محبوبمان رساندم.یک لته‌ی گرم برای من که صبحم را بدون قهوه شروع کرده‌بودم کافی بود تا دوباره لود شوم.کتابم را درآوردم تا حواسم از نبودنت ، از جلوی من ننشستنت ، تا حواسم از با من نبودنت پرت شود. برایت عکس میگیرم و همان موقع چشم‌هایم خیس از اشک می‌شود.سعی‌میکنم همه‌چیز را کنترل کنم تا آن مرد سیگار به دست میز‌کناری توجهش به گریه‌های بی‌موقع من پرت نشود. یک قلپ قهوه و یک صفحه کتاب و رج‌به‌رج تنهایی.با این‌چیزها سرم را گرم میکنم و تنهایی دور دریاچه را قدم میزنم.جای خالی‌ات توی ذوقم میزند و هیچ‌کاری از من برنمیاید.

فقط آ می‌تواند یخ محکم تنهاییم را آب‌ کند و مرا از نبودنت بگیرد. آ می‌تواند این روزهایم را معجزه کند تا همه‌چیز را بهتر درک کنم. خسته‌تر از آنم که به رفتن فکر کنم.گاهی وقت‌ها احساس میکنم نباید به رفتن فکر می‌کردیم.نباید رویایش را در دلمان پرورش می‌دادیم.باید زودتر از این‌ها دست به کار می‌شدیم و می‌جنگیدیم. انگار باید این همه آدم می‌مردند و ما بیدار می‌شدیم و به خودمان می‌آمدیم. برای برگشتن به عقب ، خیلی جلو رفته‌ایم و این خودش تمام امید این روزهای سرد و خاکستری من است.

راستی روزهای بارانی و پاییزی شروع شده‌اند و من قلبم را لای برگ نارنجی رنگی می‌گذارم و در صندوق پستی تمام نامه‌هایم که به مقصد تو نوشته شده‌اند می‌اندازم. قلبم نشانه‌ی ارادت و عشقی است که به تو و این نامه‌های کم‌رمق دارم.اینجا نوشتن، تمام سنگینی سرم را خوب می‌کند و توانم را دوباره به من بازمی‌گرداند. اینجا را برای همین چیزها ساخته بودم دیگر؛برای روزهای مبادا ...همچون ماْمنی پر از کلمات، که روی زخم‌های روحم پوسته‌ای جدید می‌شوند.

 

امی تنها پر از جریان زندگی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۱ ، ۱۰:۴۰