من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

چقدر مگر زیان‌آور بوده‌ام برای آدم‌ها که برایم نظر می‌گذارند که آدم سمی‌ای برای اطرافیانم هستم؟مگر آن‌ها مرا و زندگی‌ام را چقدر می‌شناسند؟چقدر از آنچه که بوده‌ام و انجام داده‌ام را نوشته‌ام؟ برای چه کسی سمی بوده‌ام و اصلا این کلمه‌های بیهوده چقدر به آدم‌ها آسیب رسانده‌است؟ دلم می‌خواهد دیگر ننویسم. قلبم با یک حرف از سمت آدمی که اصلا نه من او را می‌شناسم و نه او مرا ، شکسته و حالا‌حالاها شاید التیام نیابد.حالا مهم نیست درد پشت سرم که چند روز است زندگی عادی را از من گرفته ، مهم نیست چقدر تلاش کرده‌ام برای آسیب نرساندنم به آدم‌هایی که برایم کاملا مضر بوده‌اند ، فقط مهم این است که یک نفر پیدا شده‌است که به من حرف‌های خوبی نزده و آنقدر انرژی منفی حرف‌هایش بالا بوده که قلبم به طرز بدی شکسته است و با بغض بزرگی جمعه‌ی غم‌انگیز و دلگیرم را سپری می‌کنم.کاش آدم ها مهربان‌تر بودند.

 

امی دلشکسته و نازک نارنجی 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۱۸

لئوی عزیز

وقتی تعلقت نسبت به جایی از بین برود ، خیلی رها می‌شوی.این را من می‌گویم کسی که از شغل فعلی‌ش استعفا می‌دهد و بهتر از پیش بلد است زندگی را پیش ببرد.حالا تنهایی بین خطوط مترو این طرف و آن طرف می‌روم تا راه خانه به من برسد.با این سرماخوردگی عجیبی که نمیدانم از کجا پیدا شد ، بهتر از این نمی‌شوم. قلبم را اینجا نمی‌گذارم؛ حتا قسمت کوچکی از آن هم به اینجا تعلق نمی‌گیرد. یادم نمی‌رود که حالا توی شرکت همه با من بدند.بخاطر بلندپروازی‌هایم.بال‌هایم را دیده‌اند و از من گله‌مند شده‌اند که چرا روی زمین راه نمی‌روم. از این بی‌عدالتی‌ها اصلا نمی‌دانم کجا باید بروم و کجا مناسب من است. کاش کسی دستم را می‌گرفت و من را دقیقا همان‌جایی می‌گذاشت که زندگی را بیشتر از هرجای دیگری می‌فهمم.تمام خواسته‌ی امی ِالان همین است؛ زندگی را بهتر از بقیه فهمیدن و خوشحال بودن در لحظه. برایش دارم تلاش میکنم و هرلحظه را قدردانم.کاش آ بود و مرا طوری بغل می‌کرد که تمام صداهای مغزم از بین می‌رفت.آخر آ صداهای مغز مرا در سکوت ماشین می‌شنود و اینطور وقت‌ها حرف‌ها را از زبانم به زور بیرون می‌کشد و یا سرم را ماساژ می‌دهد تا کمی آرام شوم. بعد زل می‌زند به من و می‌گوید خیلی دیوانه‌تر از تمام دیوانه‌هایی هستم که دیده‌است و من این را به حساب تعریف می‌گذارم و از این جمله زیادی راضیم. دلم حالا برای آ هم تنگ است که حالا توی جنگل‌ها کمپ کرده و یک هفته‌ شده‌است که بدون آنتن و بی‌خبر از من می‌گذراند. اما من حتا در دلتنگ بودن و منتظر آدم‌ها ماندن هم حرفه‌ای هستم. فقط توی پیدا کردن علاقه‌هایم ناشی هستم.که آن هم تازه اولش هست.

 

 

امی با بال‌هایش

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۲۰

لئوی عزیز

از این روزهایی که آدم حساسی می‌شوم و روحم آسیب‌پذیرتر از همیشه می‌شود متنفرم.چرا آدم‌ها تاثیر گذار نیستند؟آن‌ها می‌توانند روحت را خراش‌های عمیقی دهند که سال‌های سال طول می‌کشد تا زخمش بسته شود.من در این روزها این شکلی می‌شوم. روحم را باز می‌کنم رو به تمام مردم دنیا و منتظر می‌ایستم ببینم چه کسی اولین زخم را می‌زند. اما حالا تداخل دوره‌ی ماهیانه و نزدیک شدن به روزی که پایت را به این دنیا می‌گذاری شاید بدترین تداخلی باشد که این دریچه‌ی حساسیت‌پذیری را تشدید می‌کند.و من مدام منتظر فرصتی هستم که حرف‌ها را تحلیل کنم و گریه‌ام بگیرد.مثل امروز که بغضم را قورت دادم از بی‌محلی آدم‌ها در این سرکار سمی ، که کادوی تولدشان هرچند موردعلاقه‌ام بود اما نمی‌توانست حال بد قبلم را بهتر کند. این کارها چه فایده‌ای داشت؟ از آدم‌ها دور بمانم بهتر است.من که روح کم‌حرف و خجالتی‌ام را کسی درک نمی‌کند.من که دیگر چشم‌هایم را کسی نمی‌تواند بخواند. از این تولد ، از این هفته ، از این روزهای دلگیری که دلگیری‌اش برای من جور دیگری کشنده است ، حالم بد است. آ برنامه‌ام را برای چهارشنبه بهم زد و وقتی که دوباره گفت برویم دیگر ذوقش را از من گرفت. از این چیزهای ساده گریه‌ام میگیرد و نمیتوانم حرف بزنم. چه سال بدی... چه روزهای بدتری...باید این حس‌های سنگین را چطور دفع کرد که آدم دلش از این همه‌ غصه‌ی بیخودی نترکد؟

 

امی در یک روز بد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۲۲