من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۴ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

لئوی عزیز

کلاس این هفته را به پایان رسانده‌ام و زودتر به آزمایشگاه رفته‌ام تا امضاهایم را بکنم؛ دوره‌ی این هفته برایم خیلی جدید بود.مثلا حالا می‌دانم ایمنی حفره‌ها(چاه‌ها) چطور انجام‌ می‌گیرد اما مواظبت از حفره‌های قلبم را کسی به من یاد نمی‌دهد.قلبم هزار تکه است و من همچنان سرپا هستم.سرپا مانند درختی که هرچقدر باد بیشتری بوزد محکم‌تر به زندگی می‌چسبد.رابطه‌ام با آدم‌ها این‌روزها تعریفی ندارد.با همکاری که فکر می‌کردم دوست هستیم حالا معمولی هستم.سعی می‌کنم ضمیرهای مفرد را به کار نبرم.خودم تنهایی از شرکت به خانه می‌روم و لبخند می‌زنم.بغض نمیکنم...نه. اینجا کسی از من خوشش نمی‌آید و واقعیتش اصلا برایم دیگر مهم نیست. خودم خیلی خودم را دوست دارم.همین که اینطور مقاومت می‌کنم ؛ مثلا دیروز صبح با پیام طولانی میم که گفته‌بود  قرص‌های شیمی درمانی‌اش را قطع کرده ، که گفته بود خیلی از زندگی کردن دارد اذیت می‌شود ، که افسردگی‌اش دوباره عود کرده ، می‌توانستم همان لحظه ، ساعت پنج آن روز صبح خودم را جایی دفن کنم تا همه‌چیز تمام شود؛ اما نکردم و به جایش شبیه ربات‌ها رفتم و سرکلاس نشستم.به من آفرین نمی‌گویی؟به من لبخند نمی‌زنی تا موفقیت به شدت سختم را تحسین گفته باشی؟!لئو اینجا همه‌چیز برای من سخت است. حتا نفس کشیدن‌هایم.روزهای سرکارم. سرکلاس نشستن‌هایم. انگار بعد از یک مدت روزهای‌سخت، از عهده‌ی کارهای ساده برنمی‌آیم دیگر. باید زندگی به من مشت بزند و من را ضربه فنی کند تا حالم جا بیاید.قطعا همینطور است. به ضربات طولانی و محکم و بی‌وقفه‌اش عادت کرده‌ام و یک روز که خبری نمی‌شود دلشوره می‌گیرم. خدا هم من را از لیست بنده‌هایش خط زده‌است و نمی‌دانم مرا به چه کسی سپرده... به هرحال هیچکس این روزها خدایی مرا به عهده نمی‌گیرد.مسئولیت سنگینی است. درک می‌کنم و گله‌ای ندارم.

خلاصه‌ی نامه این می‌شود که حال ما خوب است اما تو باور نکن.

 

امی در روزهای استقامتی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۲۰:۰۵

برای این مقدار از غم‌هایتان که روی قلب من می‌گذاریدشان ، به اندازه‌ی کافی مقاوم ساخته نشدم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۰۶:۵۷

مسخره نیست که به عنوان یک آدم مودی که مودهایش با دلیل‌های حتی‌الامکان منطقی تغییر می‌کند ، بگویم که چقدر آدم‌های مودی را دوست ندارم؟حتا اگر با من صمیمی باشند... حتی اگر نزدیکی‌هایشان تازه باشد.انگار که برای خون توی رگ‌هایم سم هستند.همه‌چیز را کدر می‌کنند و زندگی سختم می‌شود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۰۷:۴۹

چه می‌شد اگر دورتر از این سیاره زندگی می‌کردم...؟ با چشم‌هایی الکتریکی و قلبی که باتری‌هایش باید هر شش ماه عوض شود.مثلا آدم‌ها دشمنان قسم‌خورده‌ام بودند و من از همان ابتدا یاد گرفته‌ام مثل آن‌ها نباید زندگی کرد.چه می‌شد اگر رباتی با کدنویسی های از پیش تعیین شده می‌بودم...؟ دستم را فشار می‌دادی و من توی چشم‌های متعجبت با سردی نگاه می‌کردم و تشکر ربات‌وارم را به جای ‌‌‌‌می‍‌‌آوردم.چه بد که حالا هیچ‌کدام از این‌ها نیستم و قلبم گاهی بازی‌اش می‌گیرد و مغزم به تصمیمات قلبم احترام نمی‌گذارد.چه بد که حالا جزو دسته‌ی آدم‌ها طبقه‌بندی‌ام می‌کنند و از من بعدها به عنوان خطرناک‌ترین موجود در کل دنیا یاد می‌شود.از این سرنوشت راضی نیستم.از آدم بودن‌هایم ، از بلاتکلیفی‌های زندگی ، از شب‌هایی که نمی‌توانم از آن‌ها لذت ببرم ، از روزهایی که در ساختمان تاریک شرکت از دست می‌دهمشان.از آدم‌هایی که انرژی‌شان انرژی مرا میگیرد. از همه‌چیز ناامیدم و همچنان خیال‌بافی مرا سرپا نگه داشته‌است.مثلا در یک سیاره‌ی دیگر ، شاید روی فضاپیمای شخصی‌ام درازکشیده‌ام و به تاریکی مطلقی که کمی به آن نزدیک‌تر شده‌ام نگاه می‌کنم.دستم را زیر سرم می‌برم و به تنها دغدغه‌ام فکر می‌کنم؛ که اگر همین حالا توی سیاهچاله‌ی تاریک آن‌طرف حیاط بپرم ،لکه‌های کوانتومی سیاه رنگ روی لباسم را باید چطور پاک کنم.آخ ...خیلی احمقم. با بیست و هفت سال سن هنوز هم خیلی احمقم و شاید این حماقت تنها چیزی باشد که از آن راضی هستم.

 

امی خیال‌باف

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۲ ، ۲۱:۴۶