من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

معمولی بودن یا نبودن

جمعه, ۸ آذر ۱۴۰۴، ۰۱:۱۴ ب.ظ

لئوی عزیز

هرچقدر به زمستان نزدیک می‌شوم قلبم فشرده‌تر می‌شود و دلیلش روشن‌تر و واضح‌تر از هرچیزی‌ست.از این شهر خاکستری که پاییزش روی تندترین سرعتی که می‌توانست گذشت دل‌زده‌ام.می‌دانی معنی دل‌زده‌بودن یعنی چه؟!... یعنی می‌توانم از بابت آن آزار ببینم به خاطر تمام خاطراتش که با میم دارم.خیلی مسخره‌‌است دور میدان تجریش چشمم‌ به آن ساختمان نحس می‌افتد و خدا خدا می‌کنم که زودتر دور میدان بپیچد تا همه چیز تمام شود ، که دست خاطره از گلویم برداشته شود. میم را گذاشته‌ام انگار لای اصلی ترین صفحه‌ی کتاب زندگی‌ام ، فعلا سراغش نمی‌روم.خاطراتش تا می‌آیند زنده شوند همه‌شان را ایگنور می‌کنم. بهشت زهرا نمی‌روم. دلم از او می‌گیرد که توانست همه‌چیز را تمام کند و برود.که جا زد و رفت.دلم‌ از تمام پنجشنبه جمعه‌ها گرفته بود و به کسی نمی‌گفتم.حالا با سویی‌شرت گلبهی ،آخرین چیزی که میم برایم خریده بود روی زمین می‌نشینم و از همه‌چیزهایی که این روزها تحملشان می‌کنم می.نویسم تا خالی شوم. (کاش به همین راحتی بود) دلم میخواهد داد بزنم برای همه روزهایی که با تو گذراندم و خیلی کم بودند متاسفم.بعد از او بپرسم چرا وقتی به خواب‌هایم می‌آیی خوشحال نیستی؟و بعد دوباره و دوباره به او بفهمانم که واقعا خوب نیستم بدون او. و اگر سر خودم را با آدم‌ها ، با بیرون‌رفتن با ع ، با کارهایی که قبلا نمی‌کردم و حالا برایم معمولی شده‌اند ، گرم کرده‌ام دلیل بر خوب بودن وضعیتم نیست...نه اصلا اینطور نیست. دارم برای جریان زندگی در خانه ، مثل همیشه رفتار می‌کنم.معمولی رفتار می‌کنم و هیچوقت فکرش را هم نمی‌کردم معمولی بودن آنقدر سخت باشد.. باید همه‌چیز را قورت دهم و نقابی که مناسب‌تر است را به چهره‌م بزنم.حالا دردت درد من است تا ابد و رفتنت همه‌چیز زندگی‌ را تغییر داده‌است.

ح آمده بود و یک ماه ایران ماند . اما نرسیدم و نشد که با او بیشتر وقت بگذرانم. با همه آدم‌ها یک لایه غریبگی خاصی در رابطه‌ام پدیدار شده حتا با ح که نزدیک‌ترین آدم زندگیم بود.با او خداحافظی میکنم و دلم می‌گیرد از دور شدن آدم‌ها از خودم. هیچکس را به منطقه امن و هسته‌ی اصلی زندگیم نزدیک نگه نمی‌دارم و شاید همه آدم‌ها همین کار را می‌کنند.

دیشب خوابت را می‌بینم میم ، که محکم بغلت می‌کنم و می‌گویم پس چرا از پس تمام این روزها به ما دروغ گفته بودند که تو رفته‌ای؟تو که زنده‌ای.بعد طوری محکم بغلت می‌کنم که گرما و بعد وجودت را کاملا حس می‌کنم.با آن موهای پرپشت لخت و خرماییت که تا دم گردنت هست.از خواب که بیدار می‌شوم دلتنگی‌ام برایت فروکش گردیده.کاش هرشب می‌آمدی و من توی بغلت آرام می‌گرفتم.ای کسی که برایم دورترین آدم دنیایی اما مدام و هرلحظه توی چشم‌هایم ، پشت پلک‌هایم میبینمت.

 

امی در پاییز سال بعد از تو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۹/۰۸