هنوز هم شب است.همیشه شب است. تمام شبانهروز ، تمام زندگی. همهچیز تاریک است .اما هرچیز تاریکی جادوی خاص خودش را دارد. در این میان ، گاهی آفتاب سر میرسد و همهچیز روشن میشود.اینوقتها ، اوقات خوب زندگی است.آن لحظهای که از خوبی زیاد غیرقابلباور است. اما نباید ناامید شد؛ زیرا که تاریکیهای زندگی هم زیباییهای خاص خودش را دارد.این را موقعی خواهیم فهمید که آفتاب دارد چشممان را میزند و دلمان برای ساعات تاریکی تنگ است.این شاید درس زندگی است.این درست همان چیزی است که یادم مانده است.
شب دارد تمام میشود. گرگ و میش است. صدای ماشینها سکوت اتاق را برهم میزند.سعی میکنم دوباره چشمهایم را ببندم.فکرهای پراکندهام را یک جا جمع کنم و پلکهایم را از سنگینی دغدغههای بیهوده ، سبکتر کنم.خوابم نمیبرد.روزهای معمولی خوب من.دوستتان خواهم داشت و شاید که در خاطرم نمانید اما قلبم را قوی میکنید.دارم دنبال ماه کامل امشب میگردم.انرژیهایم زیاد است و فکر میکنم تحت تاثیر همین امر هستم.دارم در شب ، به شب ، فکر میکنم.دلم برای روزهایی که تاریکیها را بیدار میماندم و روشناییهای روز را میخوابیدم تنگ شدهاست.دلم برای جادویی که در هوای آن روزها بود تنگتر.
اما تو یادت نرود
هراتفاقی که بیفتد ،
هرچقدر که سیاهیها تو را احاطه کرده باشند،
و امید از تو دور مانده باشد،
اولین تلالوهای خورشید خواهد تابید.
آن لحظه بسیار نزدیک است به حالا
چشمهایت را ببند
و کمی منتظر بمان
بار دیگر ،
نور متولد خواهد شد.
امی