لئوی عزیز
دلم برای آزمایشگاه هیچ هم تنگ نشده و اتفاقا حالم بهتر است؛آخر از سرکار مرخصی گرفتهام تا در دورههایی که ثبت نام کرده بودم شرکت کنم و حالا ، از شانس خوبم ، کلاسهای این هفتهام آنلاین برگزار میشود.پس رسما زیر پتو خوابیدهام و لپتاپ را جلویم باز کردهام و گاهی چیزکی برای استاد میگذارم که فکر کند چه شاگرد سختکوشی هستم.روزهای خوب و بدی را در این مدتی که برایت ننوشتم سپری کردهام. یک روزهایی از شدت غمگین بودن زیادم نمیتوانستم درست حرف بزنم ، درست غذا بخورم و فقط خوابیدم. و یک روزهایی هم مدام خندیدهام و در حین خندههایم ، با تعجب از خودم پرسیدهام یعنی تمام اینها واقعیاست؟؟... به هرحال افسردگی با من در جریان است و دیوانگی و خوشحال بودن هم همینطور. باید خودم را همینطور که هستم بپذیرم.و با امی روزهای خاکستریام بهتر باشم. محال است یک نفر همیشهی همیشه آسمان برایش صاف و آفتابی باشد. پس همهچیز همینطور بهتر است. صدای استاد نمیگذارد برایت بیشتر از این ، از احساسات و شهودهایم بگویم؛ پس به زودی میآیم و حرفهای نگفتهام را با تو خواهم زد.کمی بیشتر منتظرم بمان.
امی سر کلاس