میم عزیز
نبودنت بلدبودن میخواهد که من بلدش نیستم.فکر میکنم هستی.حتما حالا که ما شمالیم ، تو هم قرار است چند روز دیگر بیایی. اگر روی تلفنم شمارهی تو نمیفتد شاید باهم دعوایمان شده. اگر چیزی ته ته ذهنم فشرده و مچاله شدهاست ، اهمیت ندارد ؛ لابد یکی از همان خاطرات توی سروکلهزدنمان است. اما تو انگار واقعا نیستی.دیگر هیچکس هیچکس نیست که اسمش متین باشد و اسم مرا طوری صدا کند که آدم دیگری صدا نمیکند.هیچکس نیست برای خریدهای اینترنتیاش از من نظر بپرسد و در آخر همه خریدهای خودش را به من بدهد.مرا ببخش برای شمال آمدنم ، برای فرار از حرف آدمهایی که رفتوآمدشان به خانهمان زیاد شده و مدام موقع خداحافظی صدایشان را آرام میکنند و به من میگویند باید قوی بمانم و حواسم را بیشتر جمع کنم. حالم از این حرفها بهم میخورد.برای همین آمدم اینجا.زودتر از ماماناینا آمدم و تو را توی قلبم ، در امنترین نقطهاش گذاشتهام و با خودم هرجایی که میرفتم میبردمت. راستش اصلا دلم نمیخواهد قوی باشم. در نسخهی ضعیفم بیشتر خودم هستم. واقعا ضعیفم ، واقعا قلبم سفت شدهاست و نفس کشیدن برایم دشوار. چرا پس همه توقع دارند که قوی و محکم بمانم؟ آدمهای به دردنخوری که هیچکدامشان آن روزهای سخت تو و من را ندیدند چرا باید به خودشان اجازه بدهند که به من بگویند چطور باشم و نباشم؟؟
اینجا هر چیزی را که میبینم یاد تو میفتم.یاد تو که همیشه دلت میخواست اینجا بمانی.حالا پایم را روی پلهها که میگذارم حضور تو را در طبقه بالای اینجا حس میکنم.میگفتی اینجا آرامش خاصی داری. لیلی ، نان سحر ، مغازهای که پارسال پیدایش کردهبودی ، آلاچیق رو به زمین کیویها ، .... همه و همه مرا یاد تو میانداخت.ببخش که این بار تو همسفرم نبودی ولی آمدم.
قلبم پر از شن و ماسههای این سفر شده .تکانده نمیشود.با خودم همینقدر سنگین آوردمش و سنگینتر قرار است برگردانمش.چون تو اینجا نیستی.چون دلتنگ تو هستم و تو هیچکجای دنیا نیستی.اصلا فکرش را هم نمیکردم بخش عمدهی تنها ماندنم در نبود تو خودش را نشان بدهد.آخر هیچکس نمیتواند ،آنطور که تو توانسته بودی، خلا تمام زندگیام را پر کند. احساس میکنم برایت خواهر خیلی بدی بودم.اگر از آن بالا مرا میبینی به من بگو که همهچیز این زندگی چقدر میتواند مسخره تمام شود. حالا که اینطور در آسمانهایی ، و من اینطور دلتنگ و همچنان در جستجوی توام ، احساس میکنم حالا یک فرشتهی نگهبان دارم. تو ! تویی که همیشه حواست به همهچیز بود. تویی که اگرچه پر از درد بودی اما میخندیدی. دلم میخواست جایمان عوض میشد. دنیا طور دیگری رقم میخورد و حالا اینطور در خودم درمانده و تنها نمیشدم. پلیلیست جدیدی به اسمت درست کردهام و تمام موزیکهایی که میتوانم با آنها تو را تجسم کنم اد کردهام. دلم میخواهد همهجا با من باشی.درون گوشم ، درون تکتک گلبولهایم ، در خیالم هرجا میروم یک جا تو را قرار میدهم که تنها نباشی.یکجوری زنذگیام بدون تو خالی مانده که اگر دنیای دیگری در کار باشد ، حاضرم همهچیزم را بدهم تا دوباره تو خواهرم بمانی.کاش این روزها هیچوقت نمیآمدند.
امی ، تنهاترین آدم روی زمین