من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۴ ثبت شده است

میم عزیز

در انتخاب کلماتم ، وقتی که به چشم‌های آدم‌ها نگاه می‌کنم ، پیشرفت چشمگیری داشته‌ام و این ناشی از درد بزرگ قلبم است.انگار می‌توانم کلمات را از هم تشخیص دهم و انتخاب کنم بار سنگینی کدام یک بیشتر است.خیلی عوض شده‌ام؛آدم بهتری شده‌ام یا بدتری بعد از تو؟! نمی‌دانم....فقط خوشحالی‌هایم تایم کوتاهی با من همراهند و غم‌هایم همیشگی‌تر شده‌اند.فقط یک دوست جدید صمیمی را به حلقه کوچک دوستانم اضافه کرده‌ام که خیلی هوایم را دارد.کسی که می تواند مرا تحت تاثیر قرار دهد و وقت‌هایی که برای تو دلتنگم ، مرهم می‌شود. آدم‌های دیگر چون مرا بلد نیستند کلافه‌ام می‌کنند. دلم نمی‌خواهد بیشتر از یک ساعت ببینمشان. چون دیگر بعدش تو نیستی که برایت همه‌چیز را موبه مو تعریف کنم. خیلی جای خالی‌ات در قلبم مرا از زندگی خالی کرده. درد نمی‌کند اما فشار عجیب و همیشگی‌ای همیشه روی قفسه سینه‌ام است که می‌دانم برای توست. زندگی برایم خواب‌های عجیبی دیده‌است.بعد از تو از هیچ‌چیز دیگری ناراحت نمیشوم. درد نبودن تو دلهره‌آورترین تجربه‌ی زندگیم شد.پس نبودن آ که عاشقانه‌هایش فکر نمی‌کردم روزی تمام شود ، اصلا اهمیت ندارد. حالا بهتر میفهمم که کسی را نباید به قلبم راه بدهم. چقدر آدم‌ها تغییر می‌کنند میم . چقدر زندگی بالا پایین دارد.من هنوز هم فکر می‌کنم سنم برای فهمیدن این چیزها کم است. با این وجود اعتمادم به آدم‌ها را از دست نخواهم داد. همه می‌توانند قابل اعتماد باشند فقط من نباید آنقدر همه‌چیز را ساده بگیرم.دلم می‌خواست بودی و دست‌های لاغرت را توی دستم فشار می‌دادم و مثل همیشه بعد از سرکار همه‌چیز را با جزئیات برایت تعریف می‌کردم.این روزها جور عجیبی دلتنگم. ا ، همان دوست عجیبم می‌گوید خوبی؟ می‌گویم خوب می‌شوم. اما دلم میخواست به او بگویم من هیچوقت بعد از آن روز خوب نشدم.یک زخم تازه‌ام که روی خودم را می‌پوشانم اما گاهی از شدت درد همه‌چیز کنار می‌رود و معلوم می‌شوم. قابلیت جدیدی پیدا کرده‌ام ؛ اینکه حتا دلتنگی‌هایم را هم می‌توانم کنترل کنم.دو روز است که می‌خواهم برایت حسابی دلتنگی کنم ، گریه کنم ، عکس‌هایت را ببینم ،.... . اما همه‌چیز را نگه داشتم تا امشب زیر دوش گریه‌هایم را تمام کنم.اما تمام نشدند و هنوز هم مقداری از آن توی چشم‌هایم برق می‌زند.با همین چشم‌هلی برق‌زده‌ی خیس روزهای بعدی را سپری خواهم کرد.با کابوس‌هایی که تمام نمی‌شوند و فقط مرا از بیدار شدن خسته می‌کنند.

کاش بودی‌.....کاش بودی تا این روزها نمی‌آمدند.

 

 

امی با قلبی که حالش خوب نیست

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۰۷:۵۱

میم عزیز

نبودنت بلدبودن می‌خواهد که من بلدش نیستم.فکر می‌کنم هستی.حتما حالا که ما شمالیم ، تو هم قرار است چند روز دیگر بیایی. اگر روی تلفنم شماره‌ی تو نمیفتد شاید باهم دعوایمان شده. اگر چیزی ته ته ذهنم فشرده و مچاله شده‌است ، اهمیت ندارد ؛ لابد یکی از همان خاطرات توی سروکله‌زدنمان است. اما تو انگار واقعا نیستی.دیگر هیچکس هیچکس نیست که اسمش متین باشد و اسم مرا طوری صدا کند که آدم دیگری صدا نمی‌کند.هیچکس نیست برای خریدهای اینترنتی‌اش از من نظر بپرسد و در آخر همه خریدهای خودش را به من بدهد.مرا ببخش برای شمال آمدنم ، برای فرار از حرف آدم‌هایی که رفت‌و‌آمدشان به خانه‌مان زیاد شده و مدام موقع خداحافظی صدایشان را آرام می‌کنند و به من می‌گویند باید قوی بمانم و حواسم را بیشتر جمع کنم. حالم از این حرف‌ها بهم می‌خورد.برای همین آمدم اینجا.زودتر از مامان‌اینا آمدم و تو را توی قلبم ، در امن‌ترین نقطه‌اش گذاشته‌ام و با خودم هرجایی که می‌رفتم می‌بردمت. راستش اصلا دلم نمیخواهد قوی باشم. در نسخه‌ی ضعیفم بیشتر خودم هستم. واقعا ضعیفم ، واقعا قلبم سفت شده‌است و نفس کشیدن برایم دشوار. چرا پس همه توقع دارند که قوی و محکم بمانم؟ آدم‌های به دردنخوری که هیچکدامشان آن روزهای سخت تو و من را ندیدند چرا باید به خودشان اجازه بدهند که به من بگویند چطور باشم و نباشم؟؟

 

اینجا هر چیزی را که میبینم یاد تو میفتم.یاد تو که همیشه دلت میخواست اینجا بمانی.حالا پایم را روی پله‌ها که می‌گذارم حضور تو را در طبقه بالای اینجا حس می‌کنم.میگفتی اینجا آرامش خاصی داری. لیلی ، نان سحر ، مغازه‌ای که پارسال پیدایش کرده‌بودی ، آلاچیق رو به زمین کیوی‌ها ، .... همه و همه مرا یاد تو می‌انداخت.ببخش که این بار تو همسفرم نبودی ولی آمدم.

 

قلبم پر از شن و ماسه‌های این سفر شده .تکانده نمی‌شود.با خودم همینقدر سنگین آوردمش و سنگین‌تر قرار است برگردانمش.چون تو اینجا نیستی.چون دلتنگ تو هستم و تو هیچ‌کجای دنیا نیستی.اصلا فکرش را هم نمی‌کردم بخش عمده‌ی تنها ماندنم در نبود تو خودش را نشان بدهد.آخر هیچکس نمی‌تواند ،آنطور که تو توانسته بودی، خلا تمام زندگی‌ام را پر کند. احساس می‌کنم برایت خواهر خیلی بدی بودم.اگر از آن بالا مرا میبینی به من بگو که همه‌چیز این زندگی چقدر می‌تواند مسخره تمام شود. حالا که اینطور در آسمان‌هایی ، و من اینطور دلتنگ و همچنان در جستجوی توام ، احساس میکنم حالا یک فرشته‌ی نگهبان دارم. تو ! تویی که همیشه حواست به همه‌چیز بود. تویی که اگرچه پر از درد بودی اما می‌خندیدی. دلم می‌خواست جایمان عوض می‌شد. دنیا طور دیگری رقم میخورد و حالا اینطور در خودم درمانده و تنها نمی‌شدم. پلی‌لیست جدیدی به اسمت درست کرده‌ام و تمام موزیک‌هایی که می‌توانم با آنها تو را تجسم کنم اد کرده‌ام. دلم میخواهد همه‌جا با من باشی.درون گوشم ، درون تک‌تک گلبول‌هایم ، در خیالم هرجا می‌روم یک جا تو را قرار می‌دهم که تنها نباشی.یک‌جوری زنذگی‌ام بدون تو خالی مانده که اگر دنیای دیگری در کار باشد ، حاضرم همه‌چیزم را بدهم تا دوباره تو خواهرم بمانی.کاش این روزها هیچوقت نمی‌آمدند.

 

امی ، تنهاترین آدم روی زمین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۴ ، ۱۷:۰۹