من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

انسان‌ها مثل هوای دم‌وبازدم ما زودگذر هستن و فعالیت‌های روزمره‌ی زندگی چیزی نیستن جز سایه‌ای گذرا و درعین‌حال پویا. همیشه مجذوب این کلمات بودم، اما فقط بعداز مرگم و تبدیل‌شدن به چیزی که می‌بینی، معنای واقعی کلمات رو فهمیدم. آره، ما انسان‌ها آهی بیش نیستیم و حالا که مردم، دیگه حتی سایه هم ندارم.

 


شهر و دیوارهای نامطمئنش

از : هاروکی موراکامی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۳۲

لئوی عزیز

آدم‌ها عجیب‌اند.تکنیک های کثیفی برای ادامه‌ی بقا دارند که مرا شگفت زده می‌کند. آدم‌ها ، آدم‌فروش ، دورور ، متظاهر و دروغگو‌اند. حالا مرا به جرم عشقی که گناه نیست محاکمه می‌کنند. صدایم می‌لرزد....همه‌چیز را انکار می‌کنم...به ناخن‌های قرمز و مشکی جدیدم خیره می‌شوم و جسارتم را ذره ذره جمع می‌کنم.حرف‌هایم را ، همه‌شان را به زبان می‌آورم...فکر میکنم دارد همه‌چیز اشتباه پیش می‌رود.... دکتر روبه‌رویم نشسته‌است.استراتژی‌ش این است که مرا در موضع ضعف قرار دهد. از قیافه‌ بی‌حال و مریضم ، از سنم که نزدیک به سی سال است ایراد می‌گیرد. به من می‌گوید وفاداری را بلدم؟؟بعد از کلکسیون انواع دخترهایی که می‌شناسد حرف می‌زند.می‌توانم عق بزنم و اتاق را ترک کنم اما می‌مانم. با پوزخندی که روی لب‌هایم هست . با حقیقتی که من می‌دانمش و او فقط می‌تواند برای فهمیدنش استراتژی‌های زبانی‌اش را رو کند. می‌گویم نه!من با آقای ا رابطه ندارم. بعد توی دلم می‌گویم اصلا به شما چه مربوط؟! دکتر به من می‌گوید متاسف است که سقف آرزوهایم کوتاه است. لابد آقای ا را می‌گوید و سقف بلند آرزوها شاید خودش است که حالا دیگر فهمیده‌است جریان از چه قرار است و دوباره نمی‌تواند حرف‌های زننده‌ش را تکرار کند. از آدم‌های ضعیف و کوچک همیشه در هراس بوده‌ام و حالا به من ثابت شد که برای کارهای کوچک دست به چه اعمالی می‌زنند و لحظه‌ای فراموششان می‌شود انسان بودن شبیه این نیست. از حاشیه‌های این شرکت در عذابم و هم‌زمان، هیچ‌چیز اندازه‌ی اینجا حالم را خوب نمی‌کند.چطور می‌توانم از این حرف‌ها دور بمانم ، کارم را انجام بدهم و روزم را تمام کنم؟ به من توهین می‌شود ... به من می‌گوید رفتارم را اصلاح کنم و احتمالا کرم از خود درخت است .... به من می‌گوید قبافه‌ام مظلوم و غلط‌انداز است اما در واقعیت چیز دیگری هستم. از واژه‌ی قالتاق استفاده می‌کند و من با بزرگ‌ترین نقطه ضعفم تنها می‌مانم و بغض می‌کنم. چون فقط خودم می‌دانم که در چه موقعیت‌هایی تا به حال بوده‌ام و دست از پا خطا نکرده‌ام و خواستم ساده و پاک باقی بمانم. بغضم را هدف قرار می‌گیرد. سیگارش را روشن می‌کند. از او متنفرم.از قدرتی که به او بخشیده‌اند تا آدم‌ها را بابت احساسشان تحقیر کند. ع (همان آقای ا) تنها کسی‌ست که مرا به زندگی وصل می‌کند.حال خوب الانم را مدیون احساسات او هستم که مرا ترمیم کرد و همچنان نگران حال من است. از پول و آدم‌های قدرتمند متنفرم که می‌توانند دنیا را باب‌میل‌شان بچینند و کسی حق مقابله ندارد. راستش من اینطور بزرگ نشده‌ام و مخالفتم را در همچین موقعیت‌هایی به صورت بلند باید اعلام کنم.حالا برای ادامه دادن در اینجا باید صبور بمانم. شاید در نهایت همه‌چیز در شرکتی که عاشقش هستم تمام شود اما دیگر هیچ چیز آنقدرها مهم نیست:) آخر من قید همه‌چیز _جز عشق_ را می‌توانم بزنم.

 

امی قوی در شرایط حساس

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۴ ، ۲۳:۴۳