لئوی عزیز
اینجا همهچیز فرق میکند.آنقدر زیاد که نمیتوانم برایت بگویم چقدر!!اما هنوز همهچیز برایم جدید است.با آدمهایش هنوز آشنا نشدهام.اینجا هم به همان اندازهی قبل دستوپاچلفتی اما مشتاقم.گاهیوقتها که آنجا بیکار میشوم با خودم میگویم امی!مطمئنی که خواب نیستی؟!زندگیکردن در یک رویا چه احساسی دارد؟!آنوقت به پنجرهی بزرگی که همیشه آرزویش را داشتم نگاه میکنم و دلم میخواهد از خوشحالی زیاد انباشتشده توی قلبم جیغ بزنم.
نه ...این نمیتواند تنها یک خواب باشد.
امی ِرسیده به یک رویا