برای واپسین روزهای پاییزی
لئوی عزیز
برای این روزهای آخر پاییز مینویسم که همهچیز خوب است. شاید به بهترین شکل ممکن خودش. به هرحال گلهای از زندگی ندارم و خوشحالم که در جریان پرپیچ و خم آن ، حل شدهام و دیگر تهنشین نیستم. حالا خوشبختانه گذشته از من فاصلهاش زیاد است و دیگر شبها پرت نمیشوم در آنها. حتا آینده هم از من خیلی دور است؛ دارم فقط در زمان حال زندگی میکنم و به آخر هیچچیز فکر نمیکنم. دارم اصل زندگیام را بر این پایه پیش میبرم" که اگر دوست داری ، که اگر خوشحالت میکند، پس چرا که نه؟" . برای همین حتا از بزرگترین اشتباه اخیرم هم رضایت دارم.تجربهای بود که باید از سر میگذراندم پس چه جای شکوه و شکایت؟! اگر بخواهم از این روزهایی که گذشتند برایت بگویم ، اینطور خواهم نوشت که صبحها ، صبحانه را جلوی پنجرهی بزرگ آشپزخانه با مامان میخورم. دارم مرتب ورزش میکنم. حالا چند دوست غریبه پیدا کردهام. از دردهای بعد از تمرین لذت زیادی میبرم و انگار هنوز هم درد برایم واژهای لذتبخش است ، برای من که انسان بودنم توام شده است با رنج کشیدن(هیچوقت عوض نمیشوم!). حالا کتابی که میخوانم هرچند خوب است اما مرا بند نمیکند به خودش ، برای همین خیلی طول میکشد تا تمام شود. و هوای اینجا آنقدر آلوده است که خیلی وقت است صبحها را ندویدهام. موزیک خوبی در پلیلیستم پیدا نمیکنم جز ویوالدی. اما همچنان موسیقی جز جدانشدنی روزمرگیهایم هست. از آدمهای خیلی زیادی دلکندهام و توقعم را به صفرترین نقطه رساندهام. برای همین دایرهی روابطم روز به روز کوچکتر میشود. زندگی خیلی عجیبتر از چیزی بود که فکر میکردم. اما یادت باشد من همچنان همان آدم سابقم ؛ همیشه سپاسگزار ، عاشق زندگی و امیدوار به آیندهی پیش رو.
امی در روزهای روشن و نارنجی