بیدرک از حکمتها
لئوی عزیز
قوی بودن خیلی سخت است.شاید سختترین کار دنیا. حالا با یک دستم نقاب خوشحالم را روی صورتم نگه داشته و با دست دیگرم قلبم را گرفتهام تا آرام بزند. تا آرام بتپد.درک ِ حکمت اتفاقاتی که در جریاناند برایم دشوار است و مدام از خودم میپرسم این همه بهمریختگی زندگی میم ، یعنی تقصیر چه کسی است؟
امروز که پر از تظاهرم ، نتوانستم توی مترو کتاب جدیدم را شروع کنم.فقط روی دور موزیکهایی بودم که قلبم را تسکین دهد.امروز همهی زندگیام درد میکند و مسئولیت بزرگ کاریام شروع شدهاست. پیش بردن تمام جوانب زندگی ، پیش بردن تمام غصهها و غمهایم در کاری که کمی دوستش دارم و کمی نه ، پیش بردن خوشحالیهای کوچکم ، با هم ، با دست خالی ، و همچنین قوی بودن ، سختترین کار دنیاست که انگار همهی آدمها خوب بلدش هستند. اما من آدم نیستم. چوبیام و قلبم انگار تحمل زندگی واقعی را ندارد.
امی در یک روز تاریک