من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

شعرها ، آخرین سنگر من

شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۱، ۰۹:۴۰ ب.ظ

لئوی عزیز

در این آخر هفته‌ی کوتاهم ، احساسات زیادی را تجربه کردم.چهارشنبه وقتی با سین ، دوست پیش‌دانشگاهیم ، بعد از چهارسال در خیابان کریمخان قرار داشتم ، روزهای گذشته‌ام برایم تداعی شد.نشر ثالث عزیزم که حالا خیلی فرق کرده‌بود ، بغض توی گلویم را زنده کرد.روزهای خوب و بد بعد از دانشگاه را توی نشر ثالث چرخ می‌زدیم و مهم نبود که دو ساعت در حال ورق زدن کتاب‌ها هستیم.حالا همه‌چیز فرق کرده‌بود.حتا فروشنده‌‌هایش را هم نمی‌شناختم.پس از فرو بردن این احساسات ناگهانی ، سین را دیدم که چقدر بزرگ شده‌است.سین دوست صمیمی من اما فقط برای یک سال. ارتباط برقرار کردن با آدم‌های گذشته‌ام ، بعد از چندسال سخت‌ترین کار دنیاست.اما به نسبت موفق بودم.تمام سه ساعت را سین حرف می‌زد و سیگار پشت سیگارش روشن می‌کرد.و من تماما گوش بودم.حرف‌های سین هیچوقت تمام نمی‌شود.اما سردرد و دیروقت‌بودن دیگر نگذاشت که سین بیش‌ از این ادامه دهد. چهارشنبه‌ام این شکلی بود.و پنجشنبه‌ام با میم و ح سپری شد. ح که پنجشنبه مراسم عقدش است و من هنوز هم هضم نکرده‌ام که همه‌چیز دارد با این سرعت او را از من دور می‌کند.دلم نمی‌خواست دلخوشی ِ بودن با ح که برایم تنها تراپی دنیا بود ، اینقدر زود تمام شود.خوشحالم و ناراحتم.و هضم کردن این دو احساس در رابطه با یک موضوع واحد ، کار پیچیده‌ای است.ح عزیزم ، تو سازگارترین آدم برایم بوده‌ای.تنها کسی که قلبم را بلد بود و تمام سیاهی‌های هاله‌ام را سفید می‌کرد.نمیدانم با روزهای بدون ح چه کنم. و میم ،میم که حالش بد است یا خوب ، که روحیه‌ش را حفظ کرده‌است ، که من هرروز صبح‌ها با هر قدمم در ایستگاه‌های مترو ، توی سرم مدام دارم برای میم دعا می‌کنم.نجات پیداکردنش از این مخمصه و خوشبخت زندگی کردنش یکی از بزرگ‌ترین فکرهای توی سرم است. حالا یک روز کاری را سپری کرده‌ام.ع آنقدر در آزمایشگاه حرف می‌زند که به کارهایم نمی‌رسم‌.گاهی بیشتر از همه‌چیز دلم سکوت می‌خواهد. بی‌حرف بروم ، بی‌حرف بیایم.سکوتی که خودم را ذره‌ذره تحلیل کنم.احساسات غریبانه‌ام را مرور کنم و هضمشان کنم.دلم یک سکوت بزرگ می‌خواهد با شبی که تمام نشود.می‌توانم روی امشب حساب کنم؟می‌توانم تنهایی‌های نامرئی‌ام را در تاریکی این شب دفن کنم و صبح با قلبی که فراموشکار است ، دوباره بیدار شوم؟

 

فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد. 
تو پیش‌بینی کرده بودی که باد نمی‌آید 
با این همه ... دیروز 
پی صدائی ساده که گفته بود بیا، رفتم، 
تمام رازِ سفر فقط خوابِ یک ستاره بود! 

 

امی در انتظار خواب یک ستاره

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۱۸