از پس روزهای روشن پیشرو
لئوی عزیز
تعطیلات تمام شد.یک کتاب را تمام کردهام؛ مزایای منزوی بودن. و آنقدر در احساسات ناب داستان غرق شدهبودم که فراموش کرده بودم قبلترها فیلمش را دیدهام. به هرحال به خودم آفرین میگویم که علیرغم کارهایم ، کتابخواندنم ترک نشده. میم برگشت سر خانهاش. از شنبه شیمیدرمانی تزریقیاش شروع میشود و همهمان منتظر اتفاقات خوب هستیم. یک عادت خوب را دارم در برنامههایم جا میدهم؛ مدیتیشنهای شبانه را.حالم را بهتر کردهاست و باعث شده یک حفرهی بزرگ در هالهی سفت و سختم پدید بیاید.اینطور جهانم روشنتر شدهاست. لئوی عزیزم ، عاشق لحظات و روزهای خوب گذرایی هستم که برایم مثل آنتراکت میان یک درس سخت است.عاشق دیروز و امروز و فرداها هستم. حالا که ماه از پشت پنجرهی پناهگاه مهمان من شدهاست، روی ابرها راه میروم و این حالات من ... نه اصلا طبیعی نیستند.
امی خوشحال در یک شب مهتابی