و رفتن شاید همیشه فعل بدی نباشد
لئوی عزیز
ماندنی نیستم اینجا و چیزی که در درونم احساسش میکنم این است که انگار دارم از یک تبعید یک سال و خوردهای ، خلاص میشوم. برای همین دیروز که آنقدر شجاعانه اعلام کردم یک نفر را به جای من بیاورند ، خوشحالیم توی بالهای نامرئیام راه پیدا کرد و من هرچند دستپاچه ، اما پرواز کردم.خیلی شجاعت میخواهد که از پست و مقام بالای این شرکت که خیلی معروف هم هست ، بخواهی بروی یک جای دیگری که حداقل انگیزهات را هدف قرار نمیدهد و تو را تحقیر نمیکند. بابا هم تشویقم کرد بخاطر تصمیم بزرگم.برای همین امروز با فراغ بال بیشتری آمدهام سرکار؛ نمونههای اضافی را دور میریزم و کارهایم را به سرانجام میرسانم.پس شاید این موزیک بیکلام and then she left مناسبترین چیزی باشد که در حال پخش است. امی تنبل درونم دارد به صبحهای دیری فکر میکند که میتواند بخوابد و بعد جلوی پنجرهی بزرگ آشپزخانه با مامان صبحانهاش را بخورد و امی پویا و فعالم دارد به صبحهای زودی فکر میکند که میتواند برود بدود یا دوچرخه سواری کند. به هرحال هرچیزی برایم اتفاق بیفتد از اینجا که داشت روحم را میکشت ، بهتر است. پس این نامه را نوشتم تا صرفا خوشحالی بیانتهایم را با تو سهیم شوم.
امی در آستانهی ترک اولین شغلش