رقصندهای در توفان
لئوی عزیز
آدمی همیشه موجود عجیبی بودهاست؛ در طول تاریخ تا به امروز.ماهیت مقاوم و در عینحال شکنندهی خود را به خوبی حفظ کردهاست.هرچقدر بیشتر درد میکشد ، پوستهاش نامیراتر میشود.امیدش از جراحتهای کهنه و عمیقش نشات میگیرد و در نهایت قوی میماند.اما گاهی وقتها سازگار شدن با این تغییرات کار سختی میشود.از هماهنگ شدن با آنها عقب میمانیم.وقت بیشتری میخواهیم تا تحلیل کنیم چه بر سرمان آمده.زمان میخواهیم اما زمان برای هیچکس نمیایستد.هرچقدر جلوتر میرویم فشار بیشتر میشود.ما در نقطهی صفر واقعه ایستادهایم اما همهچیز به سرعت در حال تغییر است. آنجاست که میتوانیم فروپاشی یک انسان را ببینیم.روحش متلاشی میشود.و جسمش تا یکجایی یاری میکند. زندگی با بعضی از آدمها ناعادلانه بیرحم است.بیهیچ دلیلی.بیاینکه این فرض را درنظر داشته باشد که آن شخص خودش هم یک قربانی است.همهچیز دست به دست هم میدهند تا یک نفر را زمین بزنند.یک چیز را حالا به خوبی درک کردهام لئو...هیچچیز دنیا از روی عدالت نیست.همیشه زندگی به نفع آدمهاییست که قدرت بیشتری دارند.وظیفهی خطیر و حیاتی ما در این بین، این است که سازگار شدن در کسریاز ثانیه را یاد بگیریم.وگرنه همهچیز برسرمان آوار میشود.تغییر شکل دادن.باید همسان با ضربات زندگی عقب و جلو یرویم.تو شاید فکر کنی دارم از یک مسابقهی خشن بوکس حرف میزنم که باید حریف را ضربه فنی کنی ، اما تصور رمانتیک آن را بیشتر میپسندم؛ شبیه یک استیج رقص میماند.خودت را با ریتم بالا و پایین موزیک هماهنگ میکنی و میدانی کجا باید سریعتر از همیشه قدم برداری.
یک نامهی شبانه