کرگدن نازک نارنجی
لئوی عزیز
سرما جوری زیر پوست نازکنارنجی بدنم میدود که دلدردهایم چند برابر میشود و دوباره اگزماهای پوستیام به من بازمیگردد.پوست خشک و خستهی صورتم که حالا ملتهب است را خوب چرب میکنم. چای زنجبیل و نباتم را سر میکشم.سریال جدیدم را خوب پیش بردهام و همچنان پای حرفم هستم؛ برای من هیچ ژانری به جذابی حالو هوای جنگجهانی دوم نیست.پس با این سریال هشت قسمتی حالم مساعد است.پاییز ناگهان زمستان شد و من انگار که جا ماندهام.از زندگی جا نمانم! لباسهای گرم یک لحظه هم مرا رها نمیکنند و من چسبیدهام به گرمای دلچسب شوفاژ کنار تخت.چسبیدهام به این روزها که هر لحظهشان تلنگر است برای من... برای منی که در لحظه زندگی کردنم حالا دردسر شدهاست.منتظر اتفاق بزرگتری هستم. در انتهای پاییز خبر خوش این تغییر بزرگ را سراسیمه برایت خواهم گفت.آسمان صاف است و ماه کامل توی آسمان با ابرهای کوچک پوشانده میشود.خودم را برای روزهای بهتر آماده کردهام.خستگیهایم بهای خوشحالیهای آیندهام است.سکوت شب ، رفته رفته خانه را در برمیگیرد.ماه کامل انرژیم را چند برابر میکند.امشب با قلبی پر از خوشحالیهای اتفاق نیفتاده میخوابم و رویاهایم این بار به من نزدیکترند.چیزی تا طلوع خورشید نمانده...
امی مشغول