من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

ترسیدن به مثابه جاماندن‌ها

چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۳۹ ب.ظ

لئوی عزیز

صبح‌ها با سردرد خفیفی بیدار می‌شوم.یادم نمی‌آید در کدام زندگی زیست میکنم.کمی طول می‌کشد تا بفهمم امی هستم ، در زندگی نمیدانم چندمم. بفهمم که با خانواده‌ام زندگی می‌کنم. که چندوقتی هست که دیگر سرکار نمی‌روم.از این رو ،‌ با خیال راحت بیدار می‌شوم و استارت یک روز دیگر را می‌زنم. همانقدر که با شب‌ها رابطه‌ی نزدیکی دارم ، با وقت‌هایی که نور خورشید مستقیم به پناهگاه نفوذ می‌کند هم حالم خوب می‌شود. پس چند دقیقه‌ای با چشم‌های بسته همانجا قرار میگیرم.سپاس‌گزاری‌هایم را می‌نویسم. فکرهایم را روی کاغذ پیاده می‌کنم. از ترسیدن‌ها خسته شده‌ام. از به آخر یک تصمیمی فکر کردن و شروع نکردن‌ها. پس یک کار جدید را بدون فکر به پایان موهومش شروع خواهم کرد.احساس می‌کنم فقط به خاطر ترسیدن‌هایم ، در همه‌ی موقعیت‌های حیاتی ، از زندگی‌ام جا مانده‌ام. از چیزی که لایقش بوده‌ام. برای همین آنقدر فکرهایم ازهم گسیخته شده‌اند.برای همین آنقدر مرددم در دنبال‌کردن رویاهایی که به من التماس می‌کنند واقعیشان کنم.آخر نمیفهمم ترس برای چه؟ برای کدام نشدن و اتفاق نیفتادنی می‌شود اینقدر ترسید و جا زد؟! مگر قرار است ته ته همه‌ی این اتفاقات چه چیزی انتظارمان را بکشد؟دلم می‌خواست یک نفر محکم صورتم را توی دستش بگیرد و با چشمان جدی‌اش بهم بگوید به خودم بیایم. بگوید هیچ شکستی ارزش این را ندارد که چند سال دیگر پشیمان از انجام ندادنش باشی.یک نفر بیاید و حقیقت را محکم توی صورتم بکوبد.

پروانه‌ی سفیدی که امروز از پنجره به اتاقم آمد را ، این رخوت دلچسب بهاری که در تنم می‌پیچد را ، این رضایت بعد از هرجلسه کلاس‌‌های آنلاینم را ، آرامش کوتاهی که حالا در این لحظه از زمان نگران چیزی یا کسی نیستم را به فال نیک میگیرم.با خودم و جهان کوچک اطرافم به یک صلح نسبی رسیده‌ام.با اینکه آدم خرافاتی‌ای نیستم اما فقط یک خرافه برای خودم دارم.چیزی که ح و میم کلی بخاطرش مرا مسخره می‌کردند. هروقت حس کردی حالت بیش از اندازه خوب است ، بیش از حد خندیده‌ای ، خیلی خوشحالی ، برو و دیوار را بوس کن.... برای همین باید بروم و دیوار را ببوسم تا حس خوب امروزم خراب نشود.

"که من همه‌ی عمر دنبال معنی زندگی بودم تو یه نشونه‌ای ، یه فرمولی

تهش دیدم همش همینه... همین لحظه‌های خیلی معمولی"

 

امی خوشحال و سپاس‌گزار برای همه‌چیز

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۵