بارقهی کوچک نور
دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ
دیشب که همه بیمارستان بودن ، من از شدت ترس نمیتونستم هیچکاری کنم.پینترست و باز کردم تا حواسم پرت بشه.میون اون همه عکس از تتو و رنگ لاک و مدل مو یهو یه نوشتهی فارسی به چشمام اومد.من که هیچوقت دنبال شعر توی اینجا نگشته بودم پس با خودم گفتم این شاید یه نشونهس.یه نشونه واسه اینکه شاید بهتر باشه به همهچیز یجور دیگه نگاه کنم.تا حالا شده وسط یه حجم عظیمی از ناامیدی یه چیز کوچیک دلتو گرم کنه؟واسه من زیاد شده.
و اگر بر تو ببندد ، همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
۰۳/۰۲/۳۱