من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

با قلبی آکنده از درد

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ

لئوی عزیز 

زندگی با من سر شوخی‌اش را باز کرده؛

میم را یک ماه است از دست داده‌ام و قلبم خالی‌تر از همیشه است.خانم دکتر یا همان شین مهاجرت کرده‌است و شرکت حالا با خانه برایم فرقی ندارد.و آ .... رابطه‌ی سه ساله‌ام با آ تمام شده و بلاتکلیفی عجیبی را از سر می‌گذرانم.

احساس میکنم همه رهایم کرده‌اند و حالا نوبت من است که تنهایی به همه‌چیز زندگی‌ام رسیدگی کنم.پشتوانه‌های مهم زندگی‌ام در جنبه‌های مختلف را از دست داده‌ام و حقیقتا افسردگی تا به حال آنقدر به من نزدیک نبوده که حالا هست.دست در دست من صبح‌ها در کنارم خوابیده ، با من به شرکت می‌آید ، در تمام قسمت‌های روزم حضور سنگینش را حس می‌کنم. به آقای ا در شرکت می‌گویم هرچقدر ناراحت‌تر هستم بیشتر می‌خندم.می گوید می‌داند.همان لحظه افسردگی از دور به من چشمک می‌زند.

دلم برای این همه بی‌پناهی‌هایم می‌سوزد.دلم برای خودم وقتی که کنار قبر میم آنطور مچاله نشسته‌بودم (به یاد روزهایی که کنار تختش توی اتاق می‌نشستم ، درست در همان زاویه سمت راستش) ، دلم برای گل‌هایی که روی سنگ قبرش پرپر می‌کردم و قلبم هم با آن‌ها ریش ریش می‌شد می‌سوزد.

انگار حالا نوبت من است.همه‌چیز زندگی‌ام از تعادل خارج شده‌اند تا داستان من شروع شود.تا ببینند چطور دوام می‌آورم.اما به من کسی یاد نداده‌بود که کدام غم را در کدام قسمت قلبم بگذارم که تعادلم حفظ شود؟چطور خودم را سرپا نگه دارم؟و چطور وقت‌هایی که دارم از درد میمیرم ، بگذارم دیگران هم بفهمند!من می‌خندم و همه فکر می‌کنند همه‌چیز خوب است.اما واقعا هیچ‌چیز خوب نیست لئو...

 

امی مستأصل 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۲/۱۷