من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۴۴ مطلب با موضوع «book mark» ثبت شده است

برانژه: پس چجوری میخوای دنیا رو نجات بدی؟

دزی: برای چی نجاتش بدم؟

برانژه:عجب سوالی!...این کار رو واسه خاطر من بکن، دزی.بیا دنیا رو نجات بدیم.

دزی: ولی شاید این ماییم که باید نجات پیدا کنیم.شاید این ماییم که غیرعادی هستیم.

 


اوژن یونسکو

از نمایشنامه کرگدن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۳ ، ۱۸:۴۹

برانژه:این خاطرات خودشون به یاد آدم می‌آن،خودشون ظاهر می‌شن. اونها واقعی‌ان.

دزی:هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این‌قدر واقع‌گرا باشی. فکر می‌کردم خیلی شاعرمسلک‌تر از این‌ها باشی. یعنی هیچ قوه‌تخیلی نداری؟ واقعیت‌ها جورواجورن.اونی ‌رو که برات مناسبه انتخاب کن.گریز بزن به عالم تخیل...

 

 


اوژن یونسکو

از نمایشنامه کرگدن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۳ ، ۱۸:۴۵

رعشه. حسِ یکباره تمام رنجی که برای انسان روی زمین مقدر است: عشق.

در کسری کوتاه - بسیار کوتاه - از ثانیه، کاغذ روی هوا می‌ماند. قاشق از چرخش می‌ایستد. تصویر آخرین چین صاف‌شده لباس برای ابد ثبت می‌شود. یک متغیر روی تخته‌ای که در صدها فرمول ریاضی غرق شده است؛ثابت می‌ماند. زمان، بین ثانیه هشت و هفت، اندکی بیش از یک ثانیه توقف می‌کند. عشـق، همچون رعشه‌ای از ما می‌گذرد؛تمام وجود ما را به آنی در برمی‌گیرد، و رهامان می‌کند.

رهامان می‌کند یا رهایش می‌کنیم؟


عین عاشقی

حسین وحدانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۳ ، ۲۳:۴۰

اسیرانی که حرفشان شد، بی‌تعارف زندگی همه‌مان را توصیف می‌کنند؛ گذارهایی که طی آنها تو به شخص دیگری تبدیل می‌شوی. البته زندگی ما اغلب اینقدر پر ماجرا نیست. با این حال، چیزی شبیه این سفر بین دوردست‌ها و نزدیکی‌ها در زندگی همه‌مان در جریان است. گاهی یک عکس قدیمی، یک دوست قدیمی، یک نامه قدیمی به ما یادآوری می‌کند که دیگر آن شخص سابق نیستیم، چون کسی که آنجا زندگی می‌کرد، آن ارزش‌ها را داشت، آنطور انتخاب می‌کرد و آنطور می‌نوشت، دیگر وجود خارجی ندارد. بدون اینکه متوجه باشی مسافت زیادی را طی کرده‌ای؛ غریبه برایت آشنا شده و آشنا_اگر نگوییم غریبه_ دست کم عجیب یا عذاب آور شده؛لباسی که دیگر قواره تنت نیست. مسافت سفر بعضی‌ها خیلی بیشتر از دیگران است.


نقشه‌هایی برای گم‌شدن

جستارهایی از ربکا سولنیت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۳ ، ۱۳:۱۱

نخستین بار بود که در زندگی از وجود دیوار یأس آگاه می‌شدم؛ دیواری که از تک‌تک چیزهایی که نیروی آدمی جلویشان سر خم می‌کند بالا رفته‌است.

 


شایو

اوسامو دازای

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۰

چه کم استراحت کرده باشم چه زیاد ، زندگی تمام شده بود.

 


مرسه رودوردا

مرگ به وقت بهار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۲۴

هرچه را بخواهی به آن می‌رسی اما این رسیدن با درد و رنج همراه است تا آنجا که دیگر پشت دستت را داغ می‌کنی که چیزی نخواهی.

 


مرسه رودوردا

مرگ به وقت بهار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۱۴

آدم اگر می‌خواهد از زندگی جان سالم به در ببرد ، باید جوری زندگی کند که انگار مرده‌است.

 


مرسه رودوردا

مرگ به وقت بهار

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۱۲

کم‌کم همه‌چیز تغییر کرد. همه‌چیز محو شد. خراب شد.همه‌چیز از بین رفت.انگار پس از رنجی بزرگ ، عذاب دور به نظر می‌رسید. درد فاصله می‌گرفت و آنقدر دور می‌شد که می‌شد راحت‌تر تحملش کرد.

 


مرسه رودوردا

مرگ به وقت بهار

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۱۰

دور لب‌های تامارو چین‌های کوچکی خورد که بفهمی‌نفهمی یادآور لبخندی بود.« باید جایی پایانی باشد. فقط روی هیچ چیز برچسب 'این پایان است' نزده‌اند. مگر روی پله آخر نردبان برچسب می‌زنند که 'این پله آخر است لطفاً از این بالاتر نروید'؟»

آئومامه سری بالا انداخت.تامارو گفت:«این هم مثل همان است.» آئومامه گفت:«اگر عقل سلیم به کار ببری و چشم‌هایت را وا کنی خوب روشن می‌شود که پایان کجاست.»

تامارو سری پایین آورد.«و اگر روشن نباشد ...» با انگشت افتادن را نشان داد «... پایان درست اینجاست.»


1Q84

هاروکی موراکامی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۲۴