"همیشگی" مربوط به موجود و یا وجودی غیر از انسان است.هر آنچه به انسان ختم میشود ، "موقت" است.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》
"همیشگی" مربوط به موجود و یا وجودی غیر از انسان است.هر آنچه به انسان ختم میشود ، "موقت" است.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》
از این توهم بیرون بیاییم که دیگران ما را طرد میکنند.ما فقط در کودکیمان میتوانستیم طرد شویم چون طرد شدن نوعی "احتیاج به حضور شخص خاص داشتن" را نشان میدهد و ما در بزرگسالی نیازمند حضوری خاص نیستیم.
+《پونه مقیمی》
+《تکههای از یک کل منسجم》
وقتی بزرگ میشویم در ما توانایی بقا رشد میکند و ما میتوانیم دنیا و آدمها را تجربه کنیم ، حتا طرد شویم ، زخمی شویم و بتوانیم به سلامت از این درد عبور کنیم و دیگر نیازمند حضور خاص آدمها نباشیم.
وقتی بزرگتر میشویم نجات ما به حضور آدم خاصی وابسته نیست و اگر بخواهیم حقیقت زندگی را ببینیم ، متوجه خواهیم شد که نه تشویق آدمها خیلی ضروری است و مهم است و نه نادیدهگرفته شدن از طرف آنها.انگار آدمها شبیه به رابطههایی میشوند که ما مدام تجربه میکنیم تا رفتارها و توقعات کودکیمان کمرنگ و کمرنگتر شوند و شبیهترین به "خودمان" شویم، بدون وابستگی و احتیاج به شخص خاصی.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》
واقعیت انکارناپذیر این است: زندگی قرار است تمام شود.قرار است یک سری از آدمها را از دست بدهیم ، قرار است هم گریه داشته باشیم و هم خنده ، قرار است آدمهایی ضربه بزنند و آدمهایی مرهم شوند.قرار است تولدها و مرگها در کنار هم باشند ،قرار است اطمینان کنیم و لذت ببریم و بعضیوقتها پیشبینیهایمان برای پایداری "لذت و اعتماد" درست از آب درنیاید.
خلاصه قرار است که زندگی دقیقا طبق برنامهریزیهای ما جلو نرود.
+《پونه مقیمی》
+《تکههایی از یک کل منسجم》