من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۳۹ مطلب با موضوع «book mark» ثبت شده است

لیلا: نفس اینکه جهان از اینکه هست دورتر نمی‌ره، و زبان امکانِ گشایشِ تمام وجود ما رو نداره، و زمان در دایره‌ای به پس و پیش می‌ره و ما هر بار به خودمون می‌رسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی‌ای عمیق‌تره.

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۵

پریسا: زندگی‌تون خوبه؟

فرهاد: بله خوبه، زندگی‌ای که توی یه لحظهٔ اضطراری آغاز شد و اون لحظه سال‌هاست که ادامه داره، با آمیزه‌ای از شرم و عذاب.

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۱

لیلا: برای عشق باید از چه فعلی استفاده کرد؟ «عشق‌ورزیدن» ، «عشق‌بازی‌کردن» ، «عاشق‌شدن» ، «عاشقی‌کردن» ؟ «ورزیدن»، «شدن»، «کردن» ربطی به خود «عشق» نداره، می‌آد می‌چسبه به «عشق»، همون‌طور که می‌تونه به هر اسم دیگه‌ای بچسبه؛ «تنفرورزیدن» ، «ناکام‌شدن» ، «جسارت‌کردن». اما فعل خودِ «عشق» چیه؟ فعلی که فقط به خود «عشق» برگرده؟ فعلیتِ «عشق» در چه فعلی محقق می‌شه؟ و فاعلیتِ فاعل، یا درست‌تر بگم ، عاشقیّتِ عاشق رو چه فعلی آشکار می‌کنه؟ اون فعلی که فعلِ نهایی «عشق» باشه، هیچ‌کدوم این‌ها نیست انگار. عرب‌ها فعل بهتری براش دارن؛ “عَشِقَ”.خودِ خودِ کلمه فقط.

 

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۷

اون چیزی که در هستی برای ما محدودیت ایجاد می‌کرد، یا دقیق‌تر بگم برای فعل قیدوبند می‌گذاشت ما اسمش رو گذاشتیم «قید»؛ هنوز، الان، همیشه. صفت‌ها تنوع زندگی هستن، فکر کنید اگه همه‌ش یه چیز بود، یه شکل بود، صفت‌ها وجود نداشتن اون‌وقت. فعل‌ها اما برای من یه موجود زنده‌ن، فسیل‌های زنده‌ای که آخرین سلول‌های زبان رو حفظ می‌کنن.

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۵

چندتا طلوع خورشید رو از دست داده بودم؟چندبار ماه در آسمان بود و دلم می‌خواست ببینمش اما تاریکی کف اقیانوس رو انتخاب کرده بودم؟چندبار از سفرم به سمت شفق قطبی جا مونده بودم؟فقط خدا میدونه چندبار اون بالا بارون می‌بارید و این پایین من بودم که در تنهاییم می‌باریدم.
چقدر به زندگی بدهکار بودم ، چقدر زندگی به این زنده‌بودن بدهکار بودم.چقدر فرصت می‌خواستم برای شنیدن ، نه شنیده‌شدن.من هنوز یه دل سیر بارون رو روی پوست تنم حس نکرده‌بودم ، هنوز به ساحل شن‌های درخشان سفر نکرده‌بودم ، چندهزار هزار ستاره در آسمون قلبم منتظر کشف شدن بودن که من هنوز فرصت نکرده‌بودم بهشون سفر کنم.

 

+《ایمان سرورپور》

+《سفر کوانتومی وال تنها》

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۱ ، ۲۲:۳۸

گفت: دلت میخواد بدونی آسمون چه شکلیه؟
گفت: آسمون شبیه قلبته ، و جاهایی که قلبت شکسته ، قشنگ‌ترش کرده؛ نور از جاهای شکسته وارد میشه ، دقیقا حد فاصل دریا و آسمون ، تو بخشیده‌شدی. قلبت قشنگه ، اما مهم‌ترین کارت اینه که خودت خودت‌رو ببخشی تا بتونی خودت رو بشنوی.خودت‌رو همین‌جوری که هستی دوست داشته‌باش.قسمت‌های تاریک درونت قسمت‌های قشنگ‌تری هستن.اونها رو بغل کن ، ببینشون و ازشون فرار نکن.این تویی ، با تمام چیزی که برات رقم خورده. میدونی... من بال شکسته‌ام رو به اندازه‌ی بال سالمم دوست دارم، حتا بیشتر.تمام زحمتش رو برام کشید ، من هیچ شکایتی ندارم و از زندگی بین آسمون و دریا لذت می‌برم.بهترین حس زندگی اینه که آخراش می‌تونی به خودت بگی با همه‌ی اتفاقات عجیب ، زندگی قوق‌العاده‌ای داشتم که نمیتونم با هیچ‌چیز عوضش کنم و من اینجوری زندگی کردم.کار خوبی کردی که سفرت رو شروع کردی.خودت رو پیدا کن و در مسیر پیدا کردن ، زندگی رو یاد بگیر.
یه جوری زندگی کن که بعدها به خودت بگی این زندگی رو با هیچ‌چیز نمیتونم عوض کنم.

 

+《ایمان سرورپور》

+《سفر کوانتومی وال تنها》

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۰

اون روز وقتی داشتم میرفتم خونه متوجه شدم جواب "دوست دارم" باس رو ندادم.اون‌موقع هنوز می‌شد تا خونه پیاده بری و نترسی سربازا جلوت رو بگیرن؛که حکومت نظامی شده باشه یا باید دستگیر شی.
این اولین باری بود که به من گفت دوست دارم و من یادم رفت بگم منم دوست دارم.
باید می‌گفتم ، اگه می‌دونستم چه اتفاق‌هایی قراره بیفته و عشق و جنگ یعنی چی ، حتما می‌گفتم.
تقصیر من بود ...

 


+《مونیکا هسی》
+《دختری با کت آبی》

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۰۱

غم و غصه من اینطوریه؛مثل یه اتاق خیلی بهم‌ریخته که برقش رفته.تاریکیش بخاطر ماتمیه که برای باس گرفتم.اولین چیز بدی که توی این خونه هست همینه. به محض اینکه وارد خونه میشی ، اولین چیزی که میبینی همینه که رو همه چیز سایه افتاده، ولی اگه بشه چراغو روشن کنی میبینی خیلی چیزا تو اتاق هست که درست نیست یا سر جاش نیست. ظرف‌ها کثیفه، روشویی پر کپکه، فرشا  کجه.فرش کجم الزبته. اتاق به هم ریختم الزبته.اگه اینقدر احساساتم تو تاریکی نپیچیده بود غصه الزبت رو هم حس میکردم.چون الیزبت نمرده.الزبت بیست دقیقه اون‌طرف‌تر با یه سرباز آلمانی زندگی میکنه.

 

+《مونیکا هسی》
+《دختری با کت آبی》

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۵۹

دلم میخواد وقتی میمیرم یه ستاره باشم.بهم یاد بده چطور زندگی کنم تا بتونم یه ستاره باشم.

 

+《اله خاندرو گیرمو روئمز》

+《بازگشت شازده پسر》

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۴۱

من ترجیح میدم خدارو نیازی برای جمع شدن همه مخلوقات زنده در کنار هم احساس کنم ، چیزی مثل یه نوع انرژی عشق که نه فقط همه‌ی ما، بلکه کل جهان رو دربرمی‌گیره. اون با زبان رمز ، اشاره ، معجزه و اتفاقات با من حرف می‌زنه و در طول مسیر هدایتم می‌کنه. تله‌پاتی ، رویا ، شهود ، پیشگویی و انواع پدیده‌های طبیعی مثل نشانه‌ها ،ظن یا الهام راه ارتباطی هستن که همیشه برای آگاه و بیدار کردن ذهن باز هستن و اجازه تغییر و درک کامل نفس‌رو میدن.گاهی شکل یه صدا رو به خودش می‌گیره که مثل فرشته‌ها در درونم زمزمه می‌کنه.گاهی یه طوفانه یا یه باد شدید یا یه رنگین کمون.اگه بتونی ذهنت رو آرام کنی ، سوالاتت‌رو شفاف بپرسی و هشیار باشی جواب‌ها خودشون به ذهنت میان.همیشه همینطوره!

 

+《اله خاندرو گیرمو روئمز》

+《بازگشت شازده‌پسر》

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۲:۳۹