من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

کلمات من ، اینجا در سیاره‌ای دیگر

۳۵ مطلب با موضوع «book mark» ثبت شده است

به دنبال پناهگاه سوم شخص مفرد می‌دوم.دیگری را به میادین مین زمان گذشته می‌فرستم.من همان شخص بودم ، که زمانی اول شخص بود و حالا حتی جرئت ندارم بپرسم هنوز زنده‌است یا نه. آیا هنوز زنده‌اند ، همه آن‌هایی که بوده‌ایم؟

 

«فیزیک اندوه»

«گئورگی گاسپادینف»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۵۲

چرا این همه فرق می‌کند تاریکی با تاریکی؟چرا تاریکی ته گور فرق می‌کند با تاریکی اتاق؟...فرق می‌کند با تاریکی ته چاه؟ ...فرق می‌کند با تاریکی زهدان؟...وقتی دایی با آن دو حفره خالی چشم‌ها توی صورتش ، برگشت طرف درخت انجیر وسط حیاط طوری برگشت که انگار می‌بیند.طوری برگشت که من ترسیدم. تو بگو ، "نایی". چرا تاریکی ازل فرق می‌کند با تاریکی ابد؟ چرا تاریکی پشت چشم‌هام سوزن سوزن می‌شود نایی؟ تو که از ستاره‌ی دیگری آمده‌ای ...تو بگو 

 

+«رضا قاسمی»

+«چاه بابل»

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۵۵

 اگر به تو بگویند فقط چند روز دیگر زنده ای چه می کنی؟

+ منظورت را نمی فهمم.

-فرض کن سرطان گرفته ای یا ایدز یا بیماری دیگری از این قبیل و می دانی فقط مدت کمی زنده خواهی ماند.

+ آدم اگر عاقل باشد همه حساب و کتاب ها را کنار می گذارد و بقیه عمرش را خوشگذرانی می کند.

- یکی بود که همین کار را کرد. هرچه داشت فروخت. همه پول هایش را به باد داد. مسافرت، بهترین غذاها، بهترین هتل ها. بعد می دانی چه اتفاقی افتاد؟ ناگهان راه علاج پیدا شد. حالا می توانست به زندگی ادامه بدهد اما دیگر چیزی برایش باقی نمانده بود. همه چیز را باید از صفر شروع می کرد. و بدتر از همه اینکه تازه فهمیده بود زندگی یعنی چه.

 

 +«رضا قاسمی»

+«چاه بابل»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۵۴

شوربختی مرد در این است که سن خود را نمی‌بیند.جسمش پیر می‌شود اما تمنایش همچنان جوان می‌ماند.زن ، هستی‌اش با زمان گره خورده. آن ساعت درونی که نظم می‌دهد به چرخه‌ی زایمان ، آن عقربه که در لحظه‌ای مقرر می‌ایستد روی ساعت یائسگی. اینها همه پای زن را راه می‌برد روی زمین سخت واقعیت. هرروز که می‌ایستد برابر آینه تا خطی بکشد به چشم یا سرخی بدهد به لب ، تصویر روبه‌رو خیره‌اش می‌کند به ردپای زمان که ذره ذره چین می‌دهد به پوست.اما مرد پایش لب گور هم باشد ، چشمش که بیفتد به دختری زیبا ، جوانی او را می‌بیند اما زانوان خمیده و عصای خود را نه؛ مگر وقتی که واقعیت با بی‌رحمی تمام آوار می‌شود روی سرش.

 

+«رضا قاسمی»

+«چاه بابل»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۵۱

«خیلی وقتا فکر می‌کنم توی این دنیا فقط یه چیز هست که براش ساخته شده‌‌ام.»

براک به او نزدیک می‌شود: «اون‌وقت، می‌شه بپرسم اون چیه؟»

هدا ایستاده به بیرون نگاه می‌کند: «که از ملال زندگی به ستوه بیام، تا پای مرگ.همین.»

 

+«هنریک ایبسن»

+نمایشنامه‌ی «هدا گابلر»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۵۷

اگر بگویی علم سرانجام ثابت می‌کند خدایی وجود ندارد باید بگویم موافق نیستم.نمیدانم شاید می‌خواهند تا کوچکترین چیزها پیش بروند.تا یک نوزاد قورباغه ، تا اتم ، اما همیشه یک چیز هست که برای آن توضیحی ندارند.در پایان جست‌وجویشان نمی‌توانند بگویند چه چیزی همه این‌ها را خلق کرده است.و

مهم نیست از طرف دیگر تا کجا می‌خواهند پیش بروند تا حیات را گسترش بدهند؛ ژن‌ها را دست‌کاری کنند؛ این را شبیه‌سازی کنند یا مشابه آن را بسازند ؛ تا صد و پنجاه سالگی عمر کنند ، البته زمان عمر به پایان می‌رسد و بعد چه اتفاقی می‌افتد وقتی زندگی تمام شود؟

شانه‌ام را بالا انداختم

«می‌بینی؟وقتی به آخر خط می‌رسی ، همانجاست که خدا آغاز می‌شود.»

 

+«میچ آلبوم»

+«کمی ایمان داشته باش»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۳

لیلا: نفس اینکه جهان از اینکه هست دورتر نمی‌ره، و زبان امکانِ گشایشِ تمام وجود ما رو نداره، و زمان در دایره‌ای به پس و پیش می‌ره و ما هر بار به خودمون می‌رسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی‌ای عمیق‌تره.

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۵

پریسا: زندگی‌تون خوبه؟

فرهاد: بله خوبه، زندگی‌ای که توی یه لحظهٔ اضطراری آغاز شد و اون لحظه سال‌هاست که ادامه داره، با آمیزه‌ای از شرم و عذاب.

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۱

لیلا: برای عشق باید از چه فعلی استفاده کرد؟ «عشق‌ورزیدن» ، «عشق‌بازی‌کردن» ، «عاشق‌شدن» ، «عاشقی‌کردن» ؟ «ورزیدن»، «شدن»، «کردن» ربطی به خود «عشق» نداره، می‌آد می‌چسبه به «عشق»، همون‌طور که می‌تونه به هر اسم دیگه‌ای بچسبه؛ «تنفرورزیدن» ، «ناکام‌شدن» ، «جسارت‌کردن». اما فعل خودِ «عشق» چیه؟ فعلی که فقط به خود «عشق» برگرده؟ فعلیتِ «عشق» در چه فعلی محقق می‌شه؟ و فاعلیتِ فاعل، یا درست‌تر بگم ، عاشقیّتِ عاشق رو چه فعلی آشکار می‌کنه؟ اون فعلی که فعلِ نهایی «عشق» باشه، هیچ‌کدوم این‌ها نیست انگار. عرب‌ها فعل بهتری براش دارن؛ “عَشِقَ”.خودِ خودِ کلمه فقط.

 

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۷

اون چیزی که در هستی برای ما محدودیت ایجاد می‌کرد، یا دقیق‌تر بگم برای فعل قیدوبند می‌گذاشت ما اسمش رو گذاشتیم «قید»؛ هنوز، الان، همیشه. صفت‌ها تنوع زندگی هستن، فکر کنید اگه همه‌ش یه چیز بود، یه شکل بود، صفت‌ها وجود نداشتن اون‌وقت. فعل‌ها اما برای من یه موجود زنده‌ن، فسیل‌های زنده‌ای که آخرین سلول‌های زبان رو حفظ می‌کنن.

 

+«محمد رضایی‌راد»

+«فعل»

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۵